ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
تو چهل و هشت ساعت اخیر نهایت من شش ساعت خوابیدم.بعد یه هفته اومدم سرکار؛فهمیدم تاسوعا و عاشورا باید بیام دیگه خودتون حال من و تصور کنید.
تایم نهارمه و من خسته خسته ام نای غذا خوردن ندارم.
گفتم نهار یاد یه چیزی افتادم
مادر شوهرم همیشه میپرسه چه جوری وسط اون گند و کثافتا(منظورش نمونه های آزمایشگاهیه) غذا میخوری؟؟
ادبیاتم و ببخشید من بی ادب نیستم خواستم در رسوندن پیام مادرشوهر امانتدار باشم.
خلاصه این سوال و میپرسه و من هر سری فقط لبخند میزنم و جوابش و نمیدم ولی از رو نمیره که.
همشششش هم میگه خودت و ضدعفونی کن مریضی نیاری خونه!!!!!!!!
از کجا به کجا رسیدم.کلا مادر شوهرم اول و آخر تمام خاطرات من هست
هرچی فکر کردم ببینم من اگر بودم چی جواب میدادم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/121.png)
به نتیجه ای نرسیدم
چون اصولا سوال اشتباهه و بدون جواب
ولی حالا محض تمام شدن سوال
بگید آدم عادت میکنه
به ذهن خودم نرسیده بود![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
ممنون از کمکت