ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
فیزیوتراپی خیلی وقتم و میگیره نمیرسم بیام وبلاگ.
هفته پیش یه عروسی و یه تولد رفتم.
تا آخر ماه یه تولد دیگه و یه مراسم عقد باید بریم.
فامیل شلوغ داشتن نتیجه اش میشه همین.
بعد ازدواجم قدر خانواده ی خلوتم و بیشتر میدونم.
ما سالی دو سه تا عقد و عروسی و تولد میریم.
همشم وسط هفته است
علی عسلویه بود چند روز ی.
دلم براش میسوزه.
این ماموریتها خسته اش کرده
منم خسته شدم.
تنهایی میرم خرید.
میرم مهمونی.
به خانواده ی علی که هی بچه بچه میکنن چی بگم؟؟؟ علی هم خسته ی کاره.
غر نمیزنم بهش.
ولی دوست دارم به خانواده اش بگه که لطف کنن و دهنشون و ببندن.