-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اسفند 1398 22:16
اینکه درست اولین عیدی که ما نیستیم باید تو قرنطینه سپری بشه آخر بدشانسیهه. اینجوری خانواده ها تنهایی و قشنگ حس میکنن. مثل افتادن هواپ.یمای مقصد کانا.دا یکم قبل از اومدن ما. نشونه ها اصلا خوب نیست. وسط شیرینی جور شدن همه کارها کامم تلخ میشه. مثل یه بادوم تلخ وسط آجیل. این تلخی غالبه. علی میره سر کار سرش گرمه. منم که...
-
شروع دوباره
سهشنبه 6 اسفند 1398 12:49
الان همونجایی هستیم که چند ساله برای رسیدن بهش تلاش کردیم. تو این یه هفته که اینجاییم من فقط خوابیدم. دارم جبران بی خوابیهای هفته های آخرو میکنم. تا زندگی بیفته رو روال طول میکشه. فعلا که همه چی خوبه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 بهمن 1398 21:15
رفتن علی باعث شد حس پدر و مادرامون و درک کنم.جای خالی یه نفرکه هر روز بزرگتر میشه برات و هیچ راهی برای فراموش کردنش نیست. علی بیاد یه سفر کوچیک میریم و جمع و جور نهایی رو انجام میدیم و میریم.... من نیستم که کوچولوی خواهر بدنیا میاد. انلاین زبان خوندن یک تجربه عالییی بود اقا عالیییی. از کسایی که مدام وسط فارسی انگلیسی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 بهمن 1398 23:49
علی رفته تا کارهارو راست وریس کنه. منم تنهام. فیلم میبینم. فرانسه میخونم. میرم پیاده روی. خیلی تایمم مثل جنازه میفتم رو تخت و زل میزنم به رو به روم. دوست ندارم برم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 دی 1398 13:54
سختترین قسمت مهاجرت فروش چیزایی که با ذوق خریدیشون.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 دی 1398 01:18
با در خواستمون موافقت شد وسط این همه بدبختی و خبرای بد.خیلی خوشحالم خیلی.فکر میکردم با ناراحتی برم.اما الان فقط دلم میخواد صبح چشمام جای دیگه ای باز بشه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 شهریور 1398 23:51
سه تا مجله میخرم ۱۱۰ هزار تومان ناقابل!!!!° با خواهرم یه بحث بد داشتم. الانم حالم بده. اول مهری که نمیرم سر کلاس درس باعث میشه بهم بریزم.یه جور غم. بحث با خواهرم حالم و بهم ریخته. طبق برنامه پیش میرم مقاله رو ولی زبان نه از زبان خسته شدم. فقط فیلم میبینم پادکست گوش میدم. روزها شکل همه تقریبا با یکم تغییرات جزئی. این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 شهریور 1398 02:20
خب برنامه ام ریخته شد.باید تحت هر شرایطی ۶ صبح بیدار بشم. روزی سه ساعت زبان بخونم. سه ساعت هم رو مقاله هام کار کنم. بقیه تایمم برای خودمه. که میدونم اگر برنامه نداشته باشم به بطالت میگذره. فعلا که ساعت ۳ شد و من هنوز بیدارم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریور 1398 17:29
از کارم زدم بیرون که بیشتر وقت واسه خودم بذارم. ولی عملا هیچ غلطی نکردم تا به اینجا.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مرداد 1398 23:40
دلم برای شیراز تنگ شده. اما شرایطش و نداریم که بریم. یعنی علی وقت نداره. سرگرمی جدیدم نقاشی روی سفاله که مثلا بشه دیوار کوب. هر چی میرم جلوتر قشنگتر میشن کارهام. فعلا که مشغلوم. با خواهرم یه بحثی داشتم که اعصابم و بهم ریخت. دوست ندارم مسایل مربوط بهش و دیگران بهم بگن. ترجیحم اینه که خودش بگه بهم. متاسفانه توجیه میکنه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مرداد 1398 20:27
علی و خواهرش یک ماه پیش یه بحثی کردن. تو این یه ماه هر وقت من و دیده بدش و گفته. چی کار کنم باهاش؟؟؟؟ کاش لال بشه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مرداد 1398 02:23
واسه یه سری کارها هفته پیش ترکیه بودیم. خیلی شلوغ بود و کلی ایرانی بود اونجا. به نظر من رامسر و نوشهر و ساری و رشت و آستارا از ترکیه هیچی کمتر نداره که بیشتر هم داره. کیش هم که خیلی خوبه فقط الان فصلش نیست. ازهرمز هم که هیچی نگم مثله بهشته فقط کاش تمیزتر بشه. در کل من نه دبی و دوست دارم نه ترکیه رو. دلم واست تنگ میشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مرداد 1398 03:58
با ending هادی پاکزاد برای چستر زار زار گریه میکنم نصفه شبی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 تیر 1398 16:23
ما همچنان منتظریم و روزا کند میگذره. تنها دلخوشی این روزهام اکسپت شدن مقاله ام بود. ساعت سه نیمه شب فهمیدم. بعد از مدتها عمیقا خوشحال شدم. و فردا ساعت ۱۲ ظهر فهمیدم خواهرم بارداره. گند زده شد به حالم. عمر خوشیم دوازده ساعت هم نشد. چرا بچه میارین ؟؟ با چه امیدی چه آرزو یی؟؟ رفاه مالی کافی نیست به نظرم. من که به مادر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 خرداد 1398 21:15
با یکی از کارآموزها چت میکردم.تو پیاماش به خب میگه خو به دیگه میگه دیه. خیلی دوست داشتم بلاکش کنم. این چه ادبیاتیه خب اه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 خرداد 1398 22:20
این روزها بیشتر از همیشه سعی میکنم جلوی گریه ام و بگیرم زندگی به بقیه کوفت نکنم. من خونه بابام اینهام. علی دنبال کارا. هم خوشحالم. هم ناراحت. هم هیجان دارم. هم میترسم. چقدر روزها تند میگذره.
-
مقصد نهایی
شنبه 25 خرداد 1398 20:13
کانادا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 خرداد 1398 23:01
تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن میل به ترکیب یا واکنش یا هر چی میترسم نکن
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 17:24
اینهارو برای روزی مینویسم که اگه همه چی جور شد و رفتیم و من دلسرد از رفتن بودم بخونم که واقعا تنها راه پیشرفت و تو مهاجرت دیدیم که تصمیم به رفتن گرفتیم. وقتی دوستات یکی یکی میرن. وقتی جو زندگیت متشنجه. وقتی دورت پر از آدمهای منفی میشه. تنها چاره رفتنه. کارهای اولیه انجام شده منتظر جوابیم. چقدر دلهره پشت مهاجرت خوابیده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 فروردین 1398 18:13
برای شب مهمون داریم. دوستامون واسه شام میان. یسری کارهارو دیشب انجام دادم. قرمه سبزی داره میپزه. مواد پیراشکی هم درست کردم. باید پاشم جمع و جور کنم. میوه بشورم. کیک هویج درست کنم. مرغهارو نواری بریدم میخوام با پودری که از کوچه مروی خریدم سوخاریشون کنم.تو یه پیج آشپزی دستورش و درست کردم.خدا کنه خوب بشه. فعلا همینها
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 فروردین 1398 21:46
همه زمستون به خواب زمستونی میرن من بهار. از بس قبل عید و تو عید و بعد عید دوییدم. ولی همین گه گاه نوشتنم خوبه خاطراتم ثبت میشه. ما حتی تا همین امروزم درگیر دید و بازدیدیم. چون عید نیمه اول سفر بودیم نیمه دوم سر کار نرسیدیم همه جا بریم. علی اینها به رفتن خونه هم خیلی حساسن. حتما باید همه جا بریم. همه هم بیان. عید هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اسفند 1397 13:57
یه دوستی واسه پست دو تا پست قبل برام فحش کامنت داده بود بعد اومده میگه ببخشید وبلاگت و اشتباه گرفتم حالا هر وبلاگی چرا فحش؟؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اسفند 1397 16:08
دوست عزیز چرا کامنت فحش میزاری؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفند 1397 15:19
از گور برگشته بهترین عنوان بعد از دوازده روز مریضیه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1397 21:33
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفند 1397 17:42
بعد ازظهر دیدم ولقعا حالم واسه سفر مناسب نیست. تنگی نفس داشتم. رفتم دکتر داروی جدید نوشت برام گفت قبلیارو قطع کن. درجا دوتا پنی سیلین زدم. گفت کل بدنت عفونته منم اومدم خونه. علی تنها رفت. دیشب برگشت. اینم از اخر سالی من.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 اسفند 1397 11:59
تا عید پنجشنبه ها آفیم.۰ علی شب پرواز داره بندر عباس. فردا تا طهر کار داره. با این حال داغونم میخوام برم باهاش.تا حالا بندر عباس و ندیدم. یک روز و نیم وقت داریم بگردیم. البته امروز یکم بهترم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 اسفند 1397 17:33
اینقدر گلو دردو گوش درددارم که حد نداره گرسنمه. چهار روزه فقط سوپ خوردم اونم سوپ اماده خیلی کم حتی آب گرم هم نمیتونم بخورم دردگوش و گلوم دیوانه ام کرده تمام کارای عیدم مونده. نه خونه تکونی کردم. نه خرید عید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اسفند 1397 19:58
دوباره مریضم. آنفولانزا با کلی آمپول و سرم امروز یکم سرپا شدم. ولی هنوز تب و لرز دارم با بدن درد ویه گلو درد وحشتناک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اسفند 1397 19:32
امروز آف بودم ولی از خونه بیرون نرفتم. مشاورم و عوض کردم فردا اولین جلسه است. هفته پیش چهارشنبه پیش مشاور قبلیم رفتم. کلی حرف زدیم. علیرغم اینکه من احساس سرخوشی داشتم مشاور اصرار داشت قرص بنویسه برام. منم دیگه پیشش نمیرم اما اعتراف میکنم این هفته احساس خوبی ندارم. البته نمیدونم تحت تاثیر حرفهای مشاورم اینجوریم که...