عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

سلام دوستهای گلم خوبید بچه ها؟

من به تنهایی شرمنده همتونم که میام مینویسم و یهو غیب میشم.

اونم تقصیر من نیست هر سری یه اتفاقی میفته که من تا یه مدت از زندگی سیر میشم چه برسه به وبلاگ نویسی..

خب بریم روز آخری که آپ کردم و ازتون خواستم دعا کنید واسه واممون دعا کنید یادتونه؟؟؟

ساعت سه عصر همون روز علی زنگ زد که وام و ریختن اصلا باورم نمیشد.

خیلی فشار روانی ازم کم شد و خیلییییییییی خیلیییییییی خوشحال شدم و سریع به مامانم خبر دادم.

این وام سی تومنه که ما سه ساله ثبت نامش کردیم ولی نمیدادنش.

ما خونمون و بزرگ کردیم و عروسی گرفتیم رفتیم زیر قرض و این پول خیلی کمکه برامون.

اما عمر خوشیم کوتاه بود.

خلاصه جمعه هم به خوبی و خوشی گذشت تا شنبه ساعت ده اینطورا دیدم مامان زنگ میزنه حالا منم کلی کار داشتم جواب ندادم دیدم دوباره زنگ زد.

من سر کار باشم مامان بهم زنگ نمیزنه اونم دو بار.

دیگه جواب دادم که دیدم صداش گرفته و خیلی آروم حال و احوال کرد و گفت نمیای تهران؟؟؟؟ حالا شنبه است و اول هفته سابقه نداره برم من .دیگه ترسیدم و کلی قسم و آیه دادم که چی شده هیچی نگفت و گفت سرما خوردم و قطع کرد.

حالا من مگه حواسم به کارم جمع میشد.

زنگ زدم خواهر بزرگه جواب نداد.

دو بار سه بار چهار بار.

دیگه خودش بعد دو ساعت زنگ زد اونم خیلی پکر بود و من مردم از ترس تو اداره با صدای بلند داد میزدم بابا خوبه چی شده؟ 

که گفت نه بابا خوبه شیدا تصادف کرده حالش خوب نیست.

شیدا دختر دایی مامانمه.

همسن منه.

شاید نسبتش دور بیاد ولی ما یازده سال همسایه بودیم.

ما هم هشت سال همکلاس بودیم.

ما هشت سال بغل دستی هم بودیم.

از اول دبستان تا سوم راهنمایی.

با هم میرفتیم مدرسه با هم برمیگشتیم.

شبهای امتتحان با هم درس میخوندیم.

سال اول دبیرستان از هم جدا شدیم بازم کل زنگهای تفریح با هم بودیم.

تا شیدا پدرش کارخونه زد اصفهان و از هم دور شدیم.

بازم رابطه داشتیم ولی کمرنگ تر.

با اومدن شبکه های اجتماعی دوباره رابطمون با هم گرم گرم شد 

تقریبا همه چیمو ن و بهم میگفتیم.

عروسیمون دوبی بودن.

ولی واسه اینکه از دلم دربیاره یه روز تنهایی اومد اراک و حتی شبم موند پیشم.

پرسیدم که کجاست و کدوم بیمارستان که گفت تو کماست و هیچی معلوم نیست.

خلاصه نفهمیدم چطوری کارارو انجام دادم.

بعد هم گفتن سه روزی تعطیلین.

دو هفته آموزشگاه و تعطیل کردن به هوای امتحانات مدارس.

ما فقط سه روز.

اومدم خونه یه ساعت بعد علی اومد.

خیلی داغون بود.

اون از اول همه چی و میدونست.

ولی گذاشت من تعریف کنم و کلی گریه کردم و گفتم براش دعا کن که فقط میگفت باشه و من گفتم فردا میرم تهران که گفت الان بریم منم میام!!!! 

همون جا شک کردم ولی هی تلقین الکی کردم.

دیگه نمیخوام هی کشش بدم و فضارو غمبار کنم.

وقتی رسیدیم خونه و مامانم بغلم کرد و زد زیر گریه فهمیدم شیدا رفته.

همبازی بچگیام.

کسی که هشت سال تموم هر روز از هفت صبح تا ظهر کنارم بود.

همش چهره روز اول مدرسه اش تو ذهنم بود که صورت سفیدش سرخ از گریه بود  تو اون مقنعه سفید با روبان زرد.

مامانم گفت تنها اومده تهران شب رفته خونشون و هر چی زنگ زدن دیدن جواب نمیده عمه اش اینا که کلید داشتن رفتن دیدن که سکته کرده و اورژانس و این برنامه ها.

گفت بهت گفتیم تصادف کرده که شوکه نشی.

دیگه اون هفته همش تو ختم بودیم .

ولی شوک اصلی وقتی بود که رفتیم خونه دایی شیدا برای ختم انعام.

دختر عمه اش اومد با من حرف زد و گفت شیدا این چند وقته به تو حرفی نزد ؟

گفتم چه حرفی؟؟؟

گفت راستش شیدا سکته نکرده و ما رفتیم دیدیم خودکشی کرده و خودش و دار زده.

حالم از روزی که فهمیدم فوت کرده بدتر شد.

گفتم من مهر ماه دیدمش خیلی اکی و معمولی بود

گفت مادرش اینا هم میگن مشکلی نداشتیم و اینه که هیچ کدومشون باورشون نمیشه.

ازم خواست به کسی نگم گفت فقط خودشون در جریانن.

این اتفاق برای نزدیکهای من نیفتاده بود تا الا‌ن.

روزهای بدی و گذروندم ولی الان خیلی بهترم.

نمیدونم خدا چرا من از یه شوکی  درنیومدم یه شوک جدید برام میاره.

گفتم قرضهامون و میدیم من شبها راحت میخوابم ولی فقط دو شب بود.

چی برا شیدا پیش اومد که به من نگفت ؟

چرا همچین بلایی سر خودت و ما آوردی؟؟؟

ازتون میخوام براش طلب آمرزش کنید.

الان کم کم دارم برمیگردم به روزهای قبلم.

چون اوایل تا چهار صبح نمیخوابیدم.

الان بهترم.

مرسی بابت پیگیریهاتون .

خیلی دوستون دارم.

انگار نه انگار مجازی هست.


برای من اینجا یه جای دنجه با کلی دوست خوب.

برای عید برنامه مون شیراز و اصفهان شد.

من که سفر لازمم اساسی.

من عید این دو شهر نرفتم..

یعنی شیراز که کلا نرفتم فقط اصفهان رفتم.

دوستایی که رفتن  و یا برای اون  شهرن از تجربه اشون بگن برام خوشحال میشم.

چه زمستون طولانیییه کاش زود بهار بشه دلم بهار و میخواد.

فعلا دوستهای خوبم زودی برمیگردم اگه  زنده بمونم.

دوستون دارم...


نظرات 8 + ارسال نظر
یآسمین یکشنبه 26 دی 1395 ساعت 08:22 http://yasinmimin.blog.ir

سلام خانومممم
ممنون از کامنتت عزیزم.
اما تو که میگی تا زمانی که عمومی بودم منو خوندی و بعد رمزی شد نتونستی.
چطور پس برای پست آخرم کامنت گذاشتی! اونم که رمز داره...

سلام گلم بعد از یه مدت که رمز خواستم برام فرستادید منظورم این بود فرصت نشد بخونمت عزیزم.
مرسی که اومدی وبلاگم.
من عاشقم عاشقانه های شما و همسرتم.
خیلی عشقتون قشنگه.
امیدوارم پایدار باشه تا همیشه..

مهسا ر ب جمعه 24 دی 1395 ساعت 11:24 http://mahsa6812.blog.ir

خیلی ناراحت شدم مهسا
خدا روحشو شاد کنه

سلام عزیزم مرسی

Flicka پنج‌شنبه 23 دی 1395 ساعت 10:55 http://flicka.blog.ir

عزیزم خیلی خیلـی ناراحت شدم براشون .
ایشالا که روحش در آرامش باشه ...
میدونـی ؟! این جور وقت ـآ آدم یاد خودش و تنهاییاش میفته
این که چقد دیگران از درون ما خبر ندارن ، آخرشم میشه این ...
ببین اونم تو چه رنج و عذابـی بوده که به این مرحله رسیده
ایشالا که الان در آرامشه

تسلیت عزیزم

سلام عزیزم
مرسی ممنون

همینه واقعا و اینکه یه آدم چقدر در نظرمون خوشبخته و ناگهانی میفهمی نه زندگیش به بن بست رسیده.

مرضیه چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 15:01 http://fear-hope.blogsky.com

خیلی متاسف شدم بابت مرگ شیدا عزیزم
طفلی چرا اینکارو کرد؟ یعنی چه چیزی میتونه اونو به این نقطه رسونده باشه که خودشو از بین ببره؟ شاید خیلی احساس تنهایی میکرده و نیازداشته با یکی صحبت کنه،‌شاید با کمی درددل آروم میشده و اینکارو نمیکرده.خدا رحمتش کنه... و به خانوادش صبر بده.

سلام عزیزم مرسی خانمی
انقدر فکر و خیال کردم به نتیجه ای نرسیدم
کاش با یکی حرف میزد

فرشته یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 23:01 http://archangel1374.blogfa.com

خدا رحمتشون کنه

مرسی عزیزم

بانو یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 16:21 http://manvahamsaram94.blogfa.com

سلام عزیزم
چه بد خیلی ناراحت شدم
خدا رحمتش کنه
عزیزم انشالله همیشه شاد باشی مسافرتم عالیه

سلام عزیزم مرسی خانمی

حوا یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 11:52

مهسای عزیزم با خوندن این پست واقعا شوکه شدم...کل بدنم مور مور شد..خییییلی ناراحت کننده بود..خییییلی
خدابه خانوادش و تو واطرافیانت صبر بده..
عزیزم میدونم خیییلی سخته ولی حالا فقط براش خیرات کن یا قران بخون که هم قلب تو آروم شه هم روح اون..
ایشالا مسافرتتون جور شه .از این حال دربیای

سلام حوای عزیزم
نمیخواستم ناراحتتون کنم
مرسی دوستم

ماندگار یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 11:49 http://paskoocheha.blogsky.com/

سلام.

وای خدا چه اتفاق بدی
تسلیت میگم
شیدا متاهل بود؟

خوبه که برنامه ریزی کردین واسه عید. مسافرت حال آدمو خوب میکنه.

سلام خانومیییی
ممنون
نه مجرد بود
مسافرت لازمم واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد