-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اسفند 1397 15:42
چقدر مهر شهر گرونه خیلی وقته کرج نرفتم ولی مهر شهر خوب بود اون موقع ها حوصله ی وام گرفتن ندارم بخوام قسط بدم تازه با وامم نمیتونم چیز درس حسابی بخرم خورد تو ذوقم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اسفند 1397 13:00
علی پولهایی که ازم گرفته بود(طلا و ماشینم که فروخته بود)به نرخ روز بهم پس داد. خودمم پس انداز دارم. بابا هم کمکم میکنه تو فکر خرید خونه ام. کرج قیمتها چه جوریه؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 اسفند 1397 23:23
از خدا برای خودم عقل میخوام بچه شدم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اسفند 1397 15:47
امروز روز مهندسه. برا علی یه موکاپات گرفتم برا اداره اش. میدونم کادوی نفیس دوس داره ولی خب باید روز مرد و عیدی هم در نظر بگیرم چاره چیه چرا روز کارشناس علوم آزمایشگاهی نداریم؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اسفند 1397 22:25
چرا ساعت این قدر گرون شدهههههه؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اسفند 1397 19:52
همکارامون یه مهمونی گرفتن پنجشنبه که برن سر زندگیشون. این مهمونی فقط واسه دوستان و همکاراشونه. امیدوارم عای بیاد بریم باز قیافه نگیره. امروز بعد مدتها زینب و نیلوفر و فاطمه که از همکلاسیهای دانشگام بودن دیدم. دلم براشون واقعااااااا تنگ شده بود. الانم تازه رسیدم خونه . علی هم شب ده به بعد میاد گفت شام میخوره میاد....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 اسفند 1397 13:35
قبلنا مهاجرت برام آرزو بود. بعد شدهدف. بعدتر چشم انداز. کمی بعد شد برنامه. اما الان میگم کجا برم؟؟؟؟؟ اینجا خونه ی منه. تو این حال بد مردمم من هیچ جا نمیخوام برم. بمونیم پیش هم و برای روزهای قشنگ آینده شمع روشن کنیم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 اسفند 1397 11:58
دیشب علی شکل برج زهر مار اومد کنسرت و شکل برج عقرب با هم برگشتیم خونه. توقع داره پینک فلوید و جان لنون باشن همه. خیلی بهم خوش گذشت البته اگه علی اون شکلی نبود میشد خیییییلییییییی بهم خوش بگذره. بعضی مردها ستاد زهرمار سازین .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اسفند 1397 14:19
اسفند عزیزم اومد بالاخره. جواد اومده ایرا ن پیام داد هم و ببینیم فعلا جواب ندادم. البته که گفت با علی برم ولی اینها با هم نمیسازن. احتمالا نبینمش. اینم از مزایای ازدواج که فقط برای من محدودیت بوده. قربون خونه ی پدریم برم من. اینجا کتابی که هر هفته میخونم مینویسم برای پایبندی به هفته ای یک کتاب: کتاب هفته:لویاتان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 بهمن 1397 19:57
ما آبان هم کنسرت همین خواننده رفتیم. من دوسش دارم چون .علی چند تا آهنگش و شنیده بود.ولی شناخت اونجوری نداشت.کلا خواننده ایرانی دوست نداره.ولی من میگم همینها که از بقیه بهترن و حداقل کنسرتش و بریم. خب بعد کنسرت گف راضی نبوده. الان هم با اینکه خودش بلیط خریده ریز ریز داره غر میزنه واسه پنجشنبه. هیچ کسم از دور و بریام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمن 1397 22:18
دیدین حس قبل از قرارهای عاشقانه ی یواشکی چه شکلیه؟؟؟یه دلشوره ی دلنشین یه ذوق خوب.یه هول شدن یه اضطراب شیرین. من از صبح بی دلیل همین حس ها رو دارم.حس خوبیه.نمیدونم چرا این شکلیم ولی خوبه.بااین که سر کار چند تا سوتی دادم همش تو هپروت بودم بازم خوب بوداما هیچ توجیهی هم براش ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 بهمن 1397 22:35
ما قول دادیم که برا هم ولن کادو نخریم که یع روزی تو سال (هر روزی که دوس داشتیم) واسه هم روز عشق بگیریم. علی پنجشنبه با یه دسته گل نرگس و دو تابلیط کنسرت اومد. خب من منتظر نبودم در نتیجه سورپرایز شدم. ولی من هیچی نخریده بودم براش و در نتیجه حس خوبی نداشتم. حالا میخوام برای عید یه ساعت خوب بخرم براش که هم جبران روز عشق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 بهمن 1397 12:11
کنسرت کاوه آفاق این غم های اخیر رو میشوره میبره. بعد از مدتها برای یع چیزی هیجان دارم. حس خوبیه. از این زندگی هوگه ای که علی برامون ساخته خوشم نمیاد پی نوشت:زندگی بر پایه هوگه یعنی در لحظه زندگی کردن شادی لحظه ای.یجور ساده گرفتن زندگیه.صبح زود از خواب بیدار شدن و خورردن نوشیدنی گرم و کتاب خوندن از کارهای اولیه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 بهمن 1397 21:35
دیدین بعضیا چقد موج منفین. یکی از دوستهای من همیشه از همه شاکیه .اگه بپرسی ازش چته نمیگه.اگه نپرسی میگه احوال نمیگیری.شرایط خودش و سخت ترین شرایط میدونه ولی این بدی شرایط به خاطر نوع نگاهشه. امروز عصری با بچه ها اومدن خونه ما.اینقدررررر بق کرده بود و غر زد که جو و بهم ریخت. خب خیلیا شرایط اون و داشتیم. هم درس خوندیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 بهمن 1397 23:09
مژه هام و اکستنشن کردم بالاخره علی میگه شکل پلنگها شدی. تعطیلاتی که تو خونه بگذره خیلی دلگیره ولی خب علی سر کاربود و نمیشد کاری کرد. احتمالا تعطیلات عیدمون هم با هم همزمان نباشه و نشه بریم سفر. به چشم زخم اعتقاد دارین؟؟من نداشتم ولی جدیدا خیلی پشت سرهم بد آوردیم علی تصادف کرد هر چند مقصر نبود، من دستبندمو گم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 بهمن 1397 19:27
جواب تستم خوب بود. ولی هنوز یکی از تستها تو بدنم التهاب و نشون میده. که امیدوارم مهم نباشه خیلی آروم شدم. بدترین روزهارو داشتم. مخصوصا که به هیچ کس نگفته بودم. چقدر دلم برای خیال راحت تنگ شده بود
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 بهمن 1397 03:57
الان آروم ترم تا جواب نهایی آزمایشهام بیاد. از دیروز تا الان به قدر یکسال کش اومده برام. نمیدونستم این قدر زندگی و دوست دارم. آرومترم ولی واقعا داغونم. ذهنم بهم ریخته است نمیتونم چیزی بنویسم. نمیتونم بخوابم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 بهمن 1397 12:48
یه مشکل برام پیش اومده برام دعا میکنید؟؟ خوب نیستم درواقع واقعا بدم دستام سره نمیتونم گریه کنم. نفسم گرفته. فقط میخوام حل بشه. من نمیتونم تحمل کنم یا حداقل گریه کنم پی نوشت:خدایا من و اینجوری امتحان نکن خدایا فردا خبر خوبی بشنوم بگن هیچی نیست. حتی توان توضیحش و ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 بهمن 1397 17:19
هفته پیش دو تا از همکارامون با هم ازدواج کردن رفتن محضر عقد کردن. حالا تا عید میخوان خونه اشون و بچینن و برن سر خونشون.همین قدر ساده. خیلی خوشحالن جفتشون. حسودی میکنم بهشون. من اوایل عقدم این قدرررر ناراحت بودم که حد نداشت اصلا نمیدونم چه مرگم بود. اوایل عروسی هم مثل چی پشیمون بودم. اصلا نمیدونم ذوق این چیزها چیه؟؟؟...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 بهمن 1397 08:33
بدترین مریضی عمرم بود دوبار نصفه شب رفتیم بیمارستان منی که دکتر هم به زور میرم خیلیه دوبار برم بیمارستان.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 دی 1397 23:31
سرما خورده بودم. هر چی تو سفر خوش گذشته بود اینجا قشنگ پس دادم خوبم الان خداروشکر چقدر علی طفلکیه میرفت سر کار میومد کلی کار خونه میکرد. وای پریشب یه سوپ بد مزه درست کرد ولی به روش نیاوردم.امادریغ از یه احوالپرسی از خاندان شوهر . انگار نه انگار تو یه ساختمونیم. البته منم توقعی ندارم. هر جور راحتن. بی توقعی خیلییییی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 دی 1397 10:18
هفته ی پیش خیلی اتفاقی قرار سفر جور شد. هم واسه جبران نبودنهای علی هم واسه رفع خستگیهامون. رفتیم کیش. هوا اونجا بهاری و قشنگ بود. ما آخرین بار هفته ی بعد از عقدمون رفتیم کیش. اون زمان هنوز گرم بود. زیاد نتونستیم بریم لب ساحل. ولی الان عالی بود. جای همه ی بچه ها خالی. ولی اونجا گرم بود اومدیم اینجا سرده ترک خوردیم هیچی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 دی 1397 01:19
خوابم نمیبره
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 دی 1397 19:45
تو هفته ی پیش یکی تو تلگرام پیام داد بهم. سلام و حال و احوال و چه خوب شد پیدات کردم و شمارت و از یکی از بچه ها گرفتم و این حرفها. یه پسر بود به اسم بهنام.که من نمی شناختم. هی عکساش و نگاه میکردم چشماش به نظرم آشنا میومد ولی اصلا کسی و به این اسم نمی شناختم. جوابش و دادم که من شمارو نمیشناسم. گفت من پریسام.دبیرستان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 دی 1397 19:08
ده روز تموم وقتم و گذاشتم برای ترجمه ی یه کتاب. حالا استادم میگه نمیشه اسم دو مترجم بخوره. از صدو هفتاد صفحه صد صفحه اش کار منه حالا میگه نمیشه خیلی شیک پیچوند من و. میگه دستمزدت هر چقدر باشه پرداخت میکنم منم گفتم لازم ندارم من به خاطر پول این کارو نکردم.حالا انگار پولش چقدر هم میشه. کمرو چشم و گردن من داغون شد استاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 دی 1397 15:39
اولین برف زمستون تو اولین روز زمستون اومد هر چند کم و کوتاه و پوره پوره بود ولی خب برای ماتهرانیهای برف ندیده این برف حساب میشه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آذر 1397 15:38
انقدر این چند روز سرم شلوغ بود که یادم میرفت بیام وبلاگ.. کارم زیاد شده میرسم خونه خیلی خسته ام.یکی دو روزی باید مرخصی بگیرم برم دانشگاه به هوای مقاله ام. به همه ی این سرشلوغیها کم خوابیم اضافه کنید چقدر زود پاییز هم تموم شد. اون دو سه کیلواضافه وزن اذیتم میکنه. ولی نه باشگاه میرم نه رژیم میگیرم. تا عید باید بشم ۵۱...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 آذر 1397 12:04
گفتم یه بیمارستان نیرو میخواست من و معرفی کرده بودن. رفتم برای مصاحبه. قبولم نکردن . گفتن سابقه ات کمه. هر چند کار تو بیمارستان و دوست نداشتم ولی خورد تو ذوقم. خب شما که سابقه ی من و میدونستی چرا گفتی بیام؟ با علی صحبت نکردم. اصلا هم و نمیبینم. به هوای بهمن ماه که باید پروژه تحویل بدن همش سر کاره. خسته شدم بخدا. نهار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 آذر 1397 22:23
تو رو دربایستی استادم یه مقاله قبول کردم برای ترجمه. فردا هم دوره خونه ی عمه ی علی دعوتم. اگه نرم ناراحت میشن. برم هم از کارم میمونم. روم نشد حالا که کارم بااستادم تموم شده کارش و رد کنم. نمیتونم نه بگم اصلا. کاش الان چهارشنبه بود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آذر 1397 01:41
خوابم نمیبره. سه تا بطری .. برامون سوغاتی آورده بودن. امروز دیدم دو تاست. یعنی اون یکی و کی برده؟ کجا برده؟؟؟اصلا تو این چند ماه تنهایی مهمونی نرفته. یعنی من نمیدونم که رفته. یعنی اگه که رفته باشه به من نگفته ... میگفتن همه ی مردها زیر آبی میرن من باور نمیکردم... حالا دارم به جمله ی همه ی مردها حتما یه بار خیانت میکنن...