عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

سلام خوبید؟؟؟ 

سال نو  با تاخیر فراوون مبارک.


روزهای بعد از عید برای من به تندی هر چه تمامتر گذشت.

تعریفها که زیاده.

اول اینکه  پول کم آوردیم و من همه طلاها و فروختم فقط موند حلقه هامون.

مجبور هم شدیم بریم خونه پدر شوهر اینها چون پول نداشتیم رهن مستاجرو بدیم.

این بدترین قسمت ماجراست.

علی باید خودش و بیست و پنجم اردیبهشت  به مرکز تهران معرفی کنه منم از بعد عید سر کار نرفتم.

شرایط برگشت به کار سابقم مهیا نیست متاسفانه گفتن بیا تو دفتر مرکزی 

که من مخالفت کردم.هم کارش زیاده  هم مرخصی نداره  اصلا حتی از دوم عید باید بریم.

میخواهم بعد جابه جایی برای دکتری جدی بخونم. 

همون کلاس زبان مو  برم.

خسته شدم از کار کردن

زندگیم نباتی شده بود

الان کلی برنامه دارم 

اگه بشه از اول مهر میخواهم ویولون سل بخرم برم کلاس موسیقی.

احساس  میکنم دیره که بیست وشش سالگی شروع به آموزش موسیقی کنم از یه طرف میگم من که نمیخوام برم ارکستر سمفونی کنسرت  بدارم برای دل خودم میخوام برم ولی از اطراف همه میان  میگن نرو چه کاریه ولی من خیلی دوست دارم ی سازی یاد بگیرم. الان هم تهرانم دارم خرد خرد وسایلی که خونه مامان اینا داشتیم و میچینم.

ما همه وسایلارو نبردیم شهرستان هم جامون تنگ بود هم برای هشت ماه نیازی به اون همه وسایل نبود.

دختر خانمهای  مجرد موقع جهیزیه  خریدن بی خیال حرف مردم بشین و فقط وسیله ضروی و چیزهایی که لازم دارین بخرید من که خیلی پشیموونم از این همه وسایلی که الکی خریدم.

آخر هفته وسایلارو جمع میکنیم و میاییم خونه خودمون مستقر میشیم و از این همه برو  و بیا تو جاده راحتتتتتت میشیم. 

عید هم یه سفر کوتاه به اردبیل داشتیم و آستارا.

من یه جای جدید میخواستم برم که خدا رو شکر از سفرمون به اردبیل راضیم. جای خوشگل و خوبی بود فقط خیلی سرد بود

حالا اگه مشکل پیش نیادر اول خرداد یه سفر هم شمال بریم که خستگیهارو بشوره ببره.

شیراز هم افتاد شهریور.

از بس همه گفتن عیدنرین شلوغیر و  خوش نمیگذره  وپشیمون میشید.

خانمهای گل اگه با شوهرتون مشکل دارین روابطتون سرده پیشنهاد میکنم باهم برید مسافرت

البته تنها.

نه با یه گروه پنجاه نفری.

کلا سالی یک بار مسافرت با همسرتون میتونه کلی تو بهبود رابطتون تاثیر مثبت بذاره

برای من که خیلی خوب بود

نمیدونم شاید تو گذر زمان دارم عادت میکنم به همه چی

برام دعا کنید انگیزه ادامه تحصیل تو وجودم بیشتر بشه و پشتم باد نخورده تنبل بشم.


سرم گرم باشه کمتر به زندگی گیر میدم.

باور کنید من بعد ۲۶ سال زندگی هنوز نمیدونم چی میخوام از زندگی؟؟؟ ادامه تحصیل؟ شغل خوب ؟ ازدواج؟ رضایت خانواده ام؟

نمیدونم کاش تکلیفم با خودم معلوم بود.

هیچی راضی و خوشحالم نمیکنه.

این خوب نیستتتتتت...

کسی راهکارداره؟؟؟ البته با این توضیح که تا الان هزار تا صبح بیدار شدم  و تو آیینه  به خودم گفتم امروز یه روز تازه است و خدارو شکر بابت همه چیزهایی که دارم.

اما خوشحالیم موقتیه.

راستش یه وبلاگ و میخونم  یه دختری هست دو سالی از من بزرگتره و الان عقد کرده است از یه هات چاکلت خوردن و ذرت خوردن با شوهرش اونقدرررر با آب و تاب تعریف میکنه که من به حالش غبطه  میخورم چه راحت خوشحال میشه. 

که چه خوب سقف آرزوهاش و میدونه.

امیدوارم همه همیشه حالشون  خوب باشه منم همینطور

فعلا...