عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

عنوان ندارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دخترک حواس پرت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تولد تولد...

سلام سللم ب ه همه دوستای گلم.

جونم براتون بگه که دیروز سر کار نرفتمو کامل در خدمت مامان بودم.صبح ساعت ۸ بیددر شدیم هول هولی یه صبونه خوردیم و پریدیم تو آشپزخونه.قرار بود ما پیش غذا درست کنیم الی(خواهرم)دسر درست کنه غذا هم از بیرون بگیرن.مجموع مهمونا ۲۰؛۲۲ نفر بود.ما هم تصمیم گرفتیم لازانیا؛بیف استراگانف؛پیراشکی گوشت درست کنیم  که به نظر من سنگین بود به مامان میگفتم اینا همه میمونه ها اینا میخوان شام و کلی تنقلاتیجاتو کیک و اینا بخورن بابا رحم کنید بهشون که مامان گفت تو کاریت نباشهه فقط کمک کن ما هم گفتیم چشم.تمام مدت آشپزی میگفتم عین اینا برمیگرده خونه خودمون و کلی ذوق میکردم که تا آخر هفته لازانیا داریم.

تا ۲ سر پا بودیم بعدم من رفتم حمومو یکم خوشگل کردم و رفتیم خونه الی اینا.اونجا میزو چیدیم دیگه کم کم مهمونا اومدن و مهمونی شروع شد و  یکم رقصیدیم البته من اصلا بلد نیستم برقصم روز عقدمم همسری میرقصید و من فقط خودمو تکون میدادم .. بعدم شام خوردیمو کیک وتولد بازی.

شوهرخواهری واسش از این مرغ آمینا که تو سریال شهرزاد گردن شهرزاد خرید که الی کلی ذوقید وبسی کیفور شد.از کادو ما هم خوشش اومد خدارو شکر.

دیگه مهمونا رفتن ما موندیم واسه تمیز کاری.

تا ۲ سر پا بودیم ولی خونشو مثه دسته گل تحویل دادیم.

آشپزخونه رو تی زدیم؛ظرفاش کامل جا به جا شد؛خونه رو کامل جارو برقی کشیدیم فقط گردگیری نکردیم دی:

دیگه تا رسیدیم خونه خوابیدیم شد ۳.

صبح من با زنگ گوشی بیدار شدم دیدم همسریمه.

فداش بشم میگف جام خالی بود دیشب؟

منم گفتم کلیییی؛ اصلا به من خوش نگذشت خداییشم زیاد سرحال نبودم ولی به خاطر خواهری به روم نیاوردم.

دیگه اینکه واقعا دلتنگشم و تا هفته دیگه چطور سرکنم؟؟؟؟

خواهشا واسه ما دعا کنید که انتقالیش جور بشه بیاد تهران بریم سر زندگیمون.

من واقعا از این وضع خسته شدم.دیگه همسری گف میخواد آزمون دکتری شرکت کنه .منم یکم حسودی کردم آخه داره میشه ۳ سال من هنو ارشدمو نگرفتم البته تیریا مرداد یا شهریور؟؟؟!!!!!!دفاع میکنم ویحتمل مدرکمو میگیرم. 

خب روده درازی بسه برم کمک مامان که نهار آش داریم جای همتون خالی. 

بازم میام .

فهلااا.....

بعدا نوشت: راستی هیچی از غذاها نموند دیشب..

پست شبانه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اعتیاد

من کلا زود به همه چی عادت میکنم خیلی دیر هم دل میکنم.کلا کیس خوبی واسه اعتیادم.مثلا گیر میدم به یه وبلاگو روزی صد دفعه چک میکنم آپ کرده یا نه.یا واسه امسال یه پالتو خریدم و یه بافت ولی عنوز پالتو سال پیشمو میپوشم چرا راه دور بریم همین وبلاگ از صبح هی میام پست میذارم بازدید هم نداره ها ولی من از رو نمیرم.الانم نشستم نوبت ترمیم ناخن دارم واسه فردا که تولد خواهریمه.بعدم با مامانم قرار دارم بریم خرید تولد

.این هفته خیلی واسه من کش اومد کلا دی واسه من سنگین میگذره.خوشحالم که فردا پنج شنبه است کلا من روز قبل تعطیلیو بیشتر از خود اون روز تعطیل دوس دارم.حیف فردا همسری نیست آخه کارش عسلویه هست و سه هفته یک بار میاد.همین خیلی آزار دهندست که مدام میره و میاد.خب من کم کم نوبتمه باید برم فهلا.