عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

حذف شد





رمز1111

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام عشقای من 

سارای گلم دیروز یادم داد عکس بذارم

پست پایین هم من امتحانی گذاشتم که اکی بود و بالاخره من تونستم عکس بذارم البته که با کمک سارای عزیز دلممممممممم.

میبوسمت خوشگل خانومممم


الان متاسفانه سر کارم اونم روز تعطیل..

برم خونه عکس انتخابی لباس عروس و سرویسو میذارم 

فعلااااا

یکی از یهمن ماه برام هی کامنت میذاره و قسم میده که تایید نکنم.

اوایل مهم نبود برام الان خسته ام کرده.

به نظرتون تو یه پست ازش بنویسم بیخیال من میشه؟؟؟

بنویسم راجع بهش یا نه؟؟؟؟؟

سلام خوبید دوستای گلم؟؟؟

یه رابطه ای هست بین نوشتن و حس نوشتن.یعنی هر چی بنویسی مدام حس نوشتن تقویت میشه و هر چی ننویس به سمت ترک نوشتن سوق داده میشی و من   حتی به فکر حذف وبم افتاده بودم.

من هم به نت دسترسی داشتم هم وقتشو داشتم فقط حرفی نداشتم بزنم.

بگذریم.

بریم سراغ تعریفیها.

یادتون میاد گفتم میخوام برم اراک برای اینکه با مدیر اون شعبه صحبت کنم؟؟؟

سه شنبه مدیر تماس گرفت که  خانم فلانی یکشنبه  آینده جشن مدیرهای شهرستانه و مدیر اراک هم هست و تو دیگه نرو  اراک و یکشنبه با من بیا بریم جشن 

هم من هستم هم هماهنگ کننده کل آموزشگاهها.

منم از خدا خواسته قبول کردم.

دیگه خبر خاصی نبود و چهارشنبه همسر اومد و صبح من میخواستم برم  سالن گیوا که شو عروس بود.

شب رفتیم خونه علی اینا که صبح باید ساعت ده سالن میبودیم.   که خیلی مدلهاش چنگی به دل نمیزد  وخیلی خورد تو ذوق همه.کلا پنج تا عروس داشت که همگی با یه مدل مو و با یه مدل میکاپ بودن و همه یه شکل بودن.

از اونجا هم رفتیم مزون پدرزن همکار علی تو میرداماد.

منم مدل انتخابیم و نشون دام و اکی کرد که برام به قیمت تولید بدوزه‌.

کم پف گرفتم برخلاف میلم.


حالا این هفته میزم اندازه هامو بگیره و من مدل دانتل انتخاب کنم.

بعد مزون هم رفتیم آب زرشک خوردیم جاتون خالی خیلییییی خوب بود.

ما زمان دوستیمون و نامزدیمون واسه کافه و یا نهار پاتوق داشتیم

دیگه یه مدته علی میگفت بریم جاهای جدید و امتحان کنیم.

این سری هم رفتیم بلک برگر تو تجریش کلی برگرهای رنگی رنگی داره و خوشمزه فقط ایرادش اینه که فضاش کوچیکه.

خیلی ایده اش جالبه مسیرتون خورد برید حتما.

یکمی این دو روز با هم تو دعوا بودیم متاسفانه و کلا اردیبهشت امسال واسه من اردیجهنم بود و از خدامه که تموم بشه بره.

یکشنبه هم رفتم تو جلسه از ما بهترون.

با مدیر جدیدم آشنا شدم به نظر مرد خوبی میومد کلی خوش وبش کرد باهام.

اصرار داشت که من  از مرداد برم اراک که گفتم من زودتر از بیست و هفت شهریور نمیتونم بیام اراک.

قرار شد از مرداد برم دفتر مرکزیمون که  از اراک پرونده ها فکس بشه برامون منم کاراشو انجام بدم

سر این اصرارش منو کفری کرده بود.

هی میگفتم من تو اون شعبه هفته ای صد تا پرونده ارو ثبت میکنم و سند میزنم اونم تو تایم کم واسترس بالا.

حالا تو کل سال شعبه اراک سیصد تا!!!!پرونده داره( شعبه الان حدودا سالی دو هزارتا پرونده داره) قطعا تو اون تایم بیست تا پرونده میاد که کار یه روز منه.

ولی زیر بار نرفت منم گفتم جهنم مرداد میرم سر کار.

یعنی من تا نزدیک عروسی  سر کارم

بازم هزار بار شکر کارم اکی شد.

چون اونجا احتمالا از تنهایی و بیکاری دق میکردم.

مبلامونم امروز زنگیدن که اون مدل شمارو نداریم بیایید جدید سفارش بدین.منم زنگ زدم به علی که زیر بار نرو من اون مدل و میخوام که ایشون گفتن نه من درستش میکنم تو حرص نخور.

بچه ها سرویس طلا واسه عروسی  این مدل جدید که یه سنگ رنگی بزرگ داره چطوره؟؟؟ بلد نیستم عکس بذارم امیدوارم بتونید مجسم کنید.

مرسی که به یادم بودید دوستون دارم