عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

سلام دوستای گلم خوبید خوشید چه میکنیین با گرما؟؟؟.

حالا اینجا که خوبه علی که تو جهنم جنوب داره کار میکنه....

خدا تحمل بده به بهش واقعا هواش بده.

من حتی تو فصل سرد هم که رفتم نتونستم هوای اون مناطق و تحمل کنم...

خب بریم سراغ تعریفیها.

یسری اتفاق افتاده تو محل کارم  که وقت نشد بگم.

یادتونه یگانه واسه کارآموزی اومد پیشمون؟؟؟ هنوزم هست.

با توجه به اینکه من تیر از اینجا میام بیرون یکی از بچه های امور مالی و فرستادن پیشم که هم کارارو خرد خرد تحویل بگیره  هم بعداز من جایگزین من بشه اسمش هم آذره.

اوایل که حرف رفتن من شد یگانه خیلییی خوشحال شد و حتی چند بار هم گفت فک کنم من و اینجا نگه دارن که جای توکار کنم حتی دو سه روز هم مرتب اومد سر کار( فقط دو سه روز خدایی؛ مدیونید فکر کنید اصلاح شده  بعد دوباره 9 میاد و 4 میره).

حالا هی این وسط هی میگفت ولی بری من دلم برات تنگ میشه اصلا نمیتونم اتاق و بدون تو تحمل کنم و این حرفها.

حالا مهلت پایان دوره خودش خرداده و منم تیر ماه از اینجا میرم.

یعنی مطمئن بود که اینجا موندگاره.

دو هفته پیش زمان تمدید قراردادهامون بود و ما رفتیم دفتر مرکزی.

اون جا مسول اصلی با مدیر ما صحبت کرد که چون احتمالا این خاونم سه سال دیگه بر میگرده دیگه کسی و جایگزین نکنیم و از بچه های امور مالی بذاریم جای این خانوم ( که این کارشون فقط و فقط به خاطر خساسته و اصلا قضیه من نیستم و یجورایی دارن کار من و میندازن رو دوش مدیرمون و بچه های امور مالی. که اتفاقا مدیر ما سر این قضیه کلی شاکی شد ولی حرفش کارساز نیفتاد که نیروی جدید بیارن و گفتن صرفه اقتصادی نداره).خلاصه گفت خانوم فلانی ( همون آذر) که سابقه زیادتری داره بیاد تو این دو ماه کارو تحویل بگیره.

آذر یه دختری متولد ۶۳ هست و فوق العاده با شخصیت و خانو مه که من دورادور میشناختمش ولی خب واحدامون فرق داشت با هم.

منم اون روز قرارداد مجدد  واسه اداره جدید بستم و راهی اداره خودمون شدم.

بچه ها تو جای جدید ساعت کاریم از ‍7.3  تا 2.3 هست و پنجشنبه ها هم تعطیله.هورااا

خلاصه وقتی رسیدم اصلا به یگانه نگفتم که موندنی نیست و جاش کس دیگه ای میاد.ترجیح دادم خودش بفهمه.

فرداش میز آذر با سیستمش اومد تو اتاق ما و آذر تو اتاق ما مستقر شد و تو دو ساعت اول ما کلی با هم جور شدیم تا طرفهای 9.3 یگانه اومد.

اول یکم با تعجب به آذر نگاه کرد و حتی سلامم نکرد بهش!!!!! فقط گفت من انگار دیدم شمارو که آذر هم گفت من تو واحد بالایی ام.

تو یه فاصله که آذر رفت آبدارخونه یگانه پرسید این وااسه چی اومده اینجا؟؟؟؟ منم گفتم برای تحویل کار.

که یگانه وا رفت و قاطی کرد که به چه حقی میخواد بیاد و من دو ماهه!!! اینجا دارم کار!!!! میکنم و مگه من مسخره اینام و این حرفها.

که منم گفتم تو واسه یه شعبه دیگه اومدی کار آموزی و به خدا توکل کن شاید اونجا گرفتنت.

که گفت نه داییم (معرف و پارتیش) گفته احتمالا یکی دیگه رو میبرن اونجا و من فقط امیدم به اینجا بود.

خلاصه آذر اومد و ما ساکت شدیم.

اینا همه مقدمه بود که بگم یگانه بی دلیل با آذر بدجور چپ افتاد.

حالا آذر 9 ساله سابقه کار داره و مسول کل حسابداریها ازش حساب میبره.

از دو هفته پیش آذر  هر چی میگفت یگانه حوابشو میداد و علنا بهش بی احترامی میکرد و روزهای اول آذر تعجب میکرد ولی کم کم فهمید که نه انگار مشکل از جای دیگه است و اونم با یگانه لج افتا و مهسا شاههد یه جنگ تمام عیار بود!!!!! 

ولی از هفته پیش اوضاع وخیمتر شد و اینا هر روز با هم دعوا میکردن.

اما جنگ اصلی.

تو این چند روز هی آذر میگفت مهسا این دختره همش داره خالی میبنده و تو چرا به روش نمیاری که گفتم ول کن بابا تو محیط کار درگیری بادیگران فقط اعصاب خودم و خرد میکنه.اما آذر فوق العاده خونسرده و گفت من حال این و میگیرم. خب من تو هفته پیش خیلی دنبال باغ بودم که لوکیشن خاص داشته باشه و بیشتر جاها فقط درخت بود که من انجوری نمیخواستم وگرنه میرفتم پارک عکس میگرفتم و اینجا بود که یگانه گفت که مهسا خواهر من رفت باغ واسه عروسیش که خیلیییییییییییی خوشگل بود و فلان بود و بیصار بود و بلا انقطاع تعریف کرد کلی دهن من و آب انداخت که گفتم چه خوب آدرسو شمارشو بده ما آخر هفته بریم ببینیم که گفت مال یکی از  دوستامونه( که من فهمیدم از معمولیم پایینتره چون کی واسه باغ شخصی میره طراح فضای سبز میاره و یا ده نفر باغبون استخدام میکنه یا عمارت میسازه ؟؟؟؟؟) منم گفتم آهان مرسی و کارم و ادامه دادم که آذر گفت باغشون کجاست و یگانه با من و من گفت کرج و آذر پرسید کجای کرج که یگانه گفت من نمیدونم دقیقا کجاست و آذر گفت چند تا عکس از عکسهای خواهر ت بیار که ما ببینیم( یعنی قشنگ گیر داده بود به بدبخت) که یگانه گفت حالا ببینم چی میشه ولی قول نمیدم و خواهرم حساسه خیلی و آذر گفت از رو عکساش  عکس بگیر و یگانه هم با یه قیافه آویزون گفت آخه دوست نداره کسی عکساشو ببینه( من واقعا دلم سوخت براش حالا گیرم که خالی بسته نباید زد تو روش گناه داره) که آذر گفت پس خواهشا دیگه خالی نبند واسمون و ما خر نیستیم و تا الان فهمیدیم همه حرفات دروغه و از این حرفها که یگانه قرمزززز شد و گفت چه دلیلی داره من دروغ بگم و آذر هم گفت تو رویاهاتو میای واسه ما تعریف میکنی که تو از  فلان پاساژ خرید میکنی و ولی تو انقد سلیقه نداری و الان هر تیکه از لباست یه رنگه و حتی نمیدونی ساپورت و نباید با کفش اسپرت بپوشی و .. یگانه هم از جاش پرید و با بغض گفت من عقده هر چی و داشته باشم عقده شوهر ندارم ترشیده!!!! 

آذر مجرده.

خلاصه من شاهد یه دعوای افتضاح بودم و واقعاااااا از جفتشون ناراحت شدم که چطور در عرض پنج دقیقه همه حرمتهارو شکستن.

خلاصههه با رفتن یگانه من به آذر گفتم می دونم از دستش ناراحتی ولی نباید تو روش میزدی و ابن سنش کمه و خودش نمیفهمه گفت نه این به دروغ عات کرده و من خواستم این کارو از سرش بندازم.

بعد مرخصی رد کرد و رفت بیرون.

منم سریع زنگ زدم ببینم یگانه کجاست و دیدم تو پارک نشسته و داره گریه میکنه و کلی صحبت کردم باهاش تا اومد تو اداره گفت باور کن من دروغ نگفتم که منم گفتم اینها اصلا مهم نیست و بعد هم بهش گفتم میدونم آذر باهات بد صحبت کرده ولی توام کارت غلط بوده و نبایدددد  باهاش از اول کل کل میکردی و این حرفها.

خیلی ناراحت بود در کل این اتفاقها روز یکشنبه افتاد واز اون روز تا الان این دو تا با هم حرف نزدن .

جو اتاق واقعا خیلی بده.

از اون روز به بعد یگانه افسرده و کم حرف شده و من واقعا دلم براش میسوزه...

این از اتفاقات محل کار.

چهارشنبه علی اومد و ما یسری کارو لیست کردیم که بریم انجام بدیم.

صبح ساعت 8.3 زدیم بیرو اول رفتیم سالن گیوای مرزداران.

من گیوای سعادت آباد و رفته بودم و واقعا کار گیوای مرزداران فرق داشت و منم کلی از کارش خوشم اومدو ویه بسم الله گفتم و باهاشون به صورت انتحاری قرداد بستم.

از اونجا هم رفتیم چند تا باغ و دیدیم و باغ عمارت س.ار.ن.گ بدجور دل من و برد.

تمام چیزایی که من میخواستم و داشت  هم اسبای خوشگل هم برکه هم قایق هم استخر و  میز  بیلیارد و کلبه و شاله  وکلی لوکیشن خوشگل دیگه.

دو تا ایراد داشت.

تنها وقت خالیش تو تیر ماه یازدهم بود.

باید باغ و عمارت و با هم اجاره میکردیم.

خب من واسه اسپرت عمارت نمیخواستم.

ولی گفتن ما شش ساعت دربست باغ و میدیم بهتون هفتصد هزار تومن.

کاریم نداریم کجا عکس میگیرین.

دیگه ما یکم بالاو پایین کردیم و زنگ زدیم آتلیه تاریخ و گفتن عوض میکنن و ما هم در نهایت بیعانه دادیم و همونجارو اکی کردیم.

حالا سری بعد باید بریم واسه خرید لباس و این حرفها.

هر چی دوران عقد بالا و پایین داره این کاراش خیلیییی شیرینه و هیجان داره و آرزو میکنم همتون این روزهارو تجربه کنید

البته که این چیزها خوشبختی نمیاره ولی جزو نمک زندگیه...

دیگه دیروز همسر خسته و کوفته رفت عسلویه و منم امروز اومدم سر کار امامحیط کار بد جور رو اعصابمه و کاشکی زودتر تموم بشه این روزها.

فرض کن دو تا همکار اخمو نشسته باشن کنارت خب حالم بد میشه.

من دیگه میرم 

خوش باشید دخترااااا. 

 پی نوشت : الان دو باره آذر و یگانه دعوا کردن.

آذر به مدیر گفت یا جای منه یا جای این.

الانم بالاست.

یگانه یه ریززززز گریه میکنه.

منم پا به پاش تا الان گریه کردم.

دلم میسوزه براش آذر خیلی حرف در مورد ظاهرش و اینا بهش گفت.

اصلا از آذر توقع نداشتم طفلک یگانه.

چرا من موقع دعوا کلا لال میشم؟؟؟؟؟؟

فقط آخراش سر آذر داد زدم که بس کنه.....

اوضاع مزخرفیه.

تو دعواها نقاط ضعف هم و پتک نکنیم تو سر هم.

طفلک یگانه....








نظرات 11 + ارسال نظر
نیاز یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 09:14

چقدر خوبه که کامنتای اینجا رو خوندم دیدم هیبچکس راجع به دعوای اون دو تا قضاوتی نکرده
کاش تو دنیای واقعی هم آدما همین شکلی بودن
مهسا خیلی خانوومی
میدونستی؟

واقعا عزیزم
مرسی عزیز دلم خوبی و خانومی از خودته

سارا شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 00:24 http://mynewlifebegins.blogsky.com/

سلام عزیزم
خوبی؟
امیدوارم که زودتر مشکلات سرکار حل بشن، خودتو خیلی درگیرش نکن.
گیوا ارایشگاه خوبیه، مطمئنم که خیلی خوشگل میشی و عکسات فوق العاده میشه
خدا به همسرت صبر بده با اون گرمای فاجعه

واقعا خیلی بده که تو دعواها طرف رو با نقاط ضعفش بکوبیم.

سلام ممنون گلم
مرسی امیدوارم
واقعاااا گرمه اونجا
خیلیییی بده امیدوارم اصلاح بشن

بانو دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 21:37 http://manvahamsaram94.blogfa.com

سلام عزیزم
قربون دلت بشم
منم خیلی دوستت دارم
انشالله همیشه سالم باشی

سلام خانومی فدات گلم

نیلو دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 11:03

عه کامنتِ اومده برات.ممنونم فدات .فقط خدا کنه بهم برسیم

شبنم یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 13:54

سلام مهسا جون،چطوری عزیزم
خیلی وقت بود نیومده بودم وبت
چندتا پست اخرتو خوندم خداروشکر با اینکه تو محل کار مشکل پیش اومده اما خیلی شادتر از قبل مینویسی
وای منم همیشه رو سایلنتم از بیرون رفتنای اونجوری خوشم نمیاد به نظرم فقط به اقایون خوش میگذره ما خانم ها اذیت میشیم البته خانم هایی که روحیشون مثه ماس
منم خانم هایی میبینم که خیلی شلوغ پلوقن خوشم نمیاد حقیقت نیدونم چرا
در مورد درس هم یه رشته ای انتخاب کن که دوسش داری چرا یه لیسانس دیگه نمیگیری؟لیسانس هنر بیخیال واسه خودت زندگی کن
مممم ایشالا عکسای خوشجلی بگیری عروس تابستون خخخخخ واسه ما هم شب عروسیت دعا کن نمیدونم چرا حس میکنم عروسا تو شب عروسی دعای خیرشون میگیره خخخخ

سلام عزیزم من با دختر عمه همسر جور شدم سریع ولی با خانوم پسر عمه اش اصلا خیلی لوسسسسسس بود.
عزیزم دیگه حوصله ندارم کنکور لیسانس بدم.
چشم خانومی حتما دعا میکنم.
خیلی خوشحالم که اومدی دوباره

نیلو یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 11:20

اومدم یه پست طویل نوشتم کدشو دیر زدم نمیدونم چرا ارسال نمیشد فک کنم ارسال نشده برات

نه عزیزم اشکال نداره خانومی

نیلو یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 10:37 http://maduta.blogfa.com/

فدات مهساجوونی من,آخه من که خودم قیمت نکردم ولی یه جایی بود معلم اموزشگاهمون ادرس سایتشو داده بود نوعروس بود ,خودش میگفت مدل لباس عروسمُ از اونجا برداشتم من حرفای اونارو میخوندم فکر میکردم خیلی باید گرون باشه اخه همشون یا ناله از زیاد بودن قیمت میکردن یا میگفتن کمتر کجا سراغ داری؟
فیلم وخواننده یِ عروسی ورقص دونفره ولباس عروس از همه مهم تره:)چیزی موند که مهم نباشه؟
عروسی یکی از فامیلامون که چند ماه پیش بود خیلی عالی بود واز همه عروسی هایی که این چند ساله رفتم خیلی بهتر بود که اخرم کلی مسخره کردنُ حرف در اوردن ولی مهم نیست

سلام گلم ببخش بد قولی کردم بابت عکسها نتم ضعیفه لود نمیشه
ایشالله که خودت عروس میشی بهترین عروسیو میگیری

مهسا ر ب شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 20:57 http://mahsa6812.blog.ir

سلووووووووووووم بر عروس بانو
اولا دلم میخواد عکسایی که هنوز نگرفتینو ببینم
دوما بذار به حال خودشون باشن همون بهتر که قاطی دعواشون نمیشی

سلام به مهساجونننم
ای جانم در اسرع وقت عکسهارو میذارم
قاطی نمیشم ولی جو داغونه مهساییی

حوا شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 20:36 http://zendegima93.blogfa.com

درمورد همکارهات واقعا متاسف شدم ..من خودم کار نمیکنم ولی شنیدم توی محیط های کاری مخصوصا اداره ها چقدر زیرآب زنی وجود داره..
خیلی سخته توی شرایطی باشی که نمیدونی باید طرف چه کسی رو بگیری..ایشالا این دو نفر هم باهم به تفاهم برسن و دشمنی رو بذارن کنار..
وایییییی! چقدر خوشحال شدم که مکان مورد نظر رو برای عکاسی پیدا کردین..ایشالا عکس های خوشگل بگیرین و کلی خوش بگذره بهتون

مرسی بانوی عزیزم...خیلی جو کار بده اصلا همه میخوان همو حرص بدن انگاری.
مرسی عزیزم خودم کلی ذوقشوووووو دارم که برم عکس بگیرم.
امیدوارم لحظات خوبی داشته باشی

نیلو شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 19:51

خیلی بدم میاد ادمهارو با ظاهرشون بسنجیم .بهتر که سکوت کردی تو این مواقع فقط به سکوت دعوتشون کن یوقت توی دعوا با تو درگیر نشن این وسط.یگانه انگاری اونجا رابطه اش با تو فقط خوبه,یه چیزایی واقعا واسه ادم گرون تموم میشه تازه اومدنُ بجای دوست شدن دارن اینجوری رفتار میکنن
یگانه هم بدکاری کرد چیکار داره به مجرد بودن طرف حتما دلیلی داره که ازدواج نکرده وقتی یچیزی رو بکشی وسط از زندگی دیگران یچیزی درمقابلش از زندگی خودت میاد وسط,چی گفتم الله علم
انشالله بزرگتر میشن متوجه رفتار زشتشون میشن
قیمت مناسبیِ من همش فکر میکردم بالای یک میلیون و500باشه معمولاً فیلم برداری های اینجا میبرن باغی که درخت داره (که به حرف تو همون پارکِ دیگه)
ولی خیلی خیلی قشنگ میشه تو که تعریف میکنی همه چی رو تویِ ذهنم تصور میکنم عالیِ
+خدا کنه اون رتبه یِ که میخوام بیارم بتونم یِ رشته یِ خوب دانشگاهی قبول شم,انتخاب رشته هم یِ جای مناسب پیدا کنم
قلم چی انتخاب رشته هاش داغونه:(

منم بدم میاد نیلوییی
سکوت خوبه ولی واقعاااااا اعصابم داغونه... آفرین فقط رابطه اش با من خوبهههه
چون من در مقابل رفتارهای بقیه سکوت میکنم.
آره خودش تعریف کرده به خاطر کسی ازدواج نکرده طرف هم از ایران رفته.
نه بابا چه خبره یک و پونصد اگه هست من ندیدم...
عکساش و میذارم امشب برات عشقم..
امیدوارم رشته ات عالی بشه واسه انتخاب رشته هم نگران نباش عزیز دلم.

بانو شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 18:52 http://manvahamsaram94.blogfa.com/

سلام عزیزم
خوبی؟؟
اینقدر سرم شلوغه که فرصت نکردم بیام پیشت
ایشالله همیشه شاد و سلامت باشی و کارات روبه را بشه
واسه اذر و یگانه هم ناراحت شدم

سلام عزیز دلم مبارکه عروس خانوم خوشگلللل.
میدونم حق داری خانوم گلم.
ممنونم بانوجونم.



باور میکنی انگار ده ساله میشناسمت و دوست دارم عروسیت باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد