عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

تو چهل و هشت ساعت اخیر نهایت من شش ساعت خوابیدم.بعد یه هفته اومدم سرکار؛فهمیدم تاسوعا و عاشورا باید بیام دیگه خودتون حال من و تصور کنید.


تایم نهارمه و من خسته خسته ام نای غذا خوردن ندارم.

گفتم نهار یاد یه چیزی افتادم



مادر شوهرم همیشه میپرسه چه جوری وسط اون گند و کثافتا(منظورش نمونه های آزمایشگاهیه) غذا میخوری؟؟ 

ادبیاتم و ببخشید من بی ادب نیستم خواستم در رسوندن پیام مادرشوهر امانتدار باشم.

خلاصه این سوال و میپرسه و من هر سری فقط لبخند میزنم و جوابش و نمیدم ولی از رو نمیره که.

همشششش هم میگه خودت و ضدعفونی کن مریضی نیاری خونه!!!!!!!!

از کجا به کجا رسیدم.کلا مادر شوهرم اول و آخر تمام خاطرات من هست





نظرات 1 + ارسال نظر
پسرک یکشنبه 25 شهریور 1397 ساعت 01:23

هرچی فکر کردم ببینم من اگر بودم چی جواب میدادم
به نتیجه ای نرسیدم
چون اصولا سوال اشتباهه و بدون جواب

ولی حالا محض تمام شدن سوال
بگید آدم عادت میکنه

به ذهن خودم نرسیده بود
ممنون از کمکت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد