عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

دیگه نمیلنگم و درد پام خیلی کمتر شده.

نمیتونم ماشین علی و بردارم چون میترسم باهاش تصادف کنم و هنوز هم در واقع بی ماشینم.

از محل کارم تا خونه فاصله اونقدری نیست که آژانس بگیرم ولی پیاده هم سخته تو این هوا.

من فرشها و مبلام روشنه خیلی زود خاک میگیره.

دوس دارم بدمشون برن همه رو سرمه ای بگیرم.

خواهر شوهر میخواست بیاد واحد بالا ی ما بشینه که پدر شوهر گفت نه.

حالا مادر علی من و میدید چهره اش میرفت تو هم.

منم ده روزی نرفتم بهشون سر بزنم.علی تنها میرفت.

خودش اومد دیشب اومد سر زد به من.

هر دوتامون عادی بودیم.

ولی منم اصراری نکردم برای موندنش.

الان خونه ی مامانم اینهام.

با اینکه مامان اینها بعد عروسی من اومدن تو این خونه حتی محله امونم عوض شد.

باز اینجا خیلی آرومم.

علی هم که غرق شده تو کارش.

هر روز لاغرتر میشه و چشماش بیشتر گود میره از بی خوابی ولی جوری چسبیده به کارش که حواسش به هیچی نیست.

اینقدر عینک زده که جا گذاشته رو کناره های صورتش.

داره تلاش میکنه بره قطر برای یکی دو سال.

کاش تلاشهاش نتیجه بده.



نظرات 2 + ارسال نظر
پسرک جمعه 9 آذر 1397 ساعت 18:52

ممنون
اینترنتم مشکل داشت
وگرنه همیشه اینجا سر میزنم
بی اینترنتی خیلی سخته

آره واقعا خیلی سخته تحمل بی اینترنتی

پسرک پنج‌شنبه 8 آذر 1397 ساعت 18:49

هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
خونه خود آدم هم همونجاییه که دل آدم آرومه
توش آرامش داره
میتونه راحت بخوابه


خداروشکر که علی آقا شاغله و کار داره
هرچند باید مراقب سلامتیشم باشه

کارش جای همه رو براش گرفته داره همه رو از دست میده دلم تنگ شده بود برات پسرک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد