عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

تنهایی

علی زیاد میره ماموریت و من در ماه  پیش میاد که چند روزی  تنها باشم.

من عاشق این تنهاییهام.

از سر کار  که میام خونه تک و تنها نمیدونین چه حالی میده.

غروبهای کش دار که به قهوه خوردن و فیلم دیدن و کتاب خوندن میگذره.

البته بعضی وقتها مادر علی جفت پا میاد وسط تنهاییم و گند میزنه به حال خوبم ولی در کل خوبه.

فردا صبح علی میره اهواز  و من سه روز تنها خواهم بود.

میریم که داشته باشیم سه روز رویایی و.

دیدین یسری وبلاگها میان میگن وای آقایی !!!!رفت من بدبخت بی آقایی (از این لفظ بدم میاد) چه کنم؟؟؟

ولی اینجانب معتقدم که زن و مرد به تنهایی نیاز دارن که با خودشون خلوت کنن.

خیلی بهم نچسبید.

خیلی به کسی وابسته نباشید.

از شوهرتون بت نسازید.

مرد و آزاد بذارید با دوستهاش بچرخه بره باشگاهی استخری که با انرژی بیاد خونه پیش شما.

حتی بذارید تنهایی  با خانواده اش معاشرت کنه.

خودتون هم هرزگاهی تنهایی برای خودتون وقت بذارید.

خرید برید.

کافه گردی کنید.

اگه خانه دارید باشگاه یا کلاسی  برید.

اینجوری کیفیت زندگی مشترک بالاتر میره‌. 

امتحان کنید نتیجه میگیرید.


کار جدیدم کلا با قبلی فرق داره.

تو آزمایشگاه یه درمانگاه مشغولم.

خب  عالیه که با ارباب رجوع ارتباط ندارم.

ولی خب تقریبا کار روتینه و دچار روزمرگی شدم اما در کل راضیم.

دلم یه سفر میخواد.

دوست دارم برم ییلاقات ماسال.

ولی کسی نمیاد بریم.

بازم میریم همون جای همیشگی

بازگشت

وبلاگم چه سوت و کور شده.

خیلی وقته ننوشتم.

نمیدونم از کجا شروع کنم؟؟؟؟؟

خب من هنوز دکتری نگرفتم.قبول میشم ولی تو مصاحبه رد میشم.واقعا کلافه شدم.من همه ی زندگیم درس خوندنه عاشق دانشگاه رفتنم.حس زندگی دارم تو دانشگاه. به سرم زده یه ارشد دیگه بگیرم.مرتبط با رشته ام.شاید با داشتن دو تا ارشد مصاحبه رد نشم.

راستش پست آخرم و خوندم دلم گرفت نه دکتری قبول شدم نه ویولون سل خریدم.فقط زبانم  و رفتم به یه جایی رسوندمش.

مجددا هم رفتم سر کار.ماشینمم فروختم.

کلا این یک سال یه عقبگرد اساسی داشتم.

فروختم دادم علی باهاش یه کاری و شروع کنه که هم کاره ضرر کرد هم ماشین من پرید.

رابطه با علی همونجوریه با خانواده اش خیلی سردتر ازقبل شدم.از بس دخالت کردن.من کلا اهل جواب دادن نیستم فقط از طرفم فاصله میگیرم همین.

اینقدر برای بچه به ما فشار آوردن که حد نداره.

ولی ما اصلا بچه نمیخواییم.

متاسفانه پول کافی برای رفتن از این خونه رو نداریم و مجبورم با زندگی قبیله ای علی اینها بسازم.

فعلا همینا.




سلام خوبید؟؟؟ 

سال نو  با تاخیر فراوون مبارک.


روزهای بعد از عید برای من به تندی هر چه تمامتر گذشت.

تعریفها که زیاده.

اول اینکه  پول کم آوردیم و من همه طلاها و فروختم فقط موند حلقه هامون.

مجبور هم شدیم بریم خونه پدر شوهر اینها چون پول نداشتیم رهن مستاجرو بدیم.

این بدترین قسمت ماجراست.

علی باید خودش و بیست و پنجم اردیبهشت  به مرکز تهران معرفی کنه منم از بعد عید سر کار نرفتم.

شرایط برگشت به کار سابقم مهیا نیست متاسفانه گفتن بیا تو دفتر مرکزی 

که من مخالفت کردم.هم کارش زیاده  هم مرخصی نداره  اصلا حتی از دوم عید باید بریم.

میخواهم بعد جابه جایی برای دکتری جدی بخونم. 

همون کلاس زبان مو  برم.

خسته شدم از کار کردن

زندگیم نباتی شده بود

الان کلی برنامه دارم 

اگه بشه از اول مهر میخواهم ویولون سل بخرم برم کلاس موسیقی.

احساس  میکنم دیره که بیست وشش سالگی شروع به آموزش موسیقی کنم از یه طرف میگم من که نمیخوام برم ارکستر سمفونی کنسرت  بدارم برای دل خودم میخوام برم ولی از اطراف همه میان  میگن نرو چه کاریه ولی من خیلی دوست دارم ی سازی یاد بگیرم. الان هم تهرانم دارم خرد خرد وسایلی که خونه مامان اینا داشتیم و میچینم.

ما همه وسایلارو نبردیم شهرستان هم جامون تنگ بود هم برای هشت ماه نیازی به اون همه وسایل نبود.

دختر خانمهای  مجرد موقع جهیزیه  خریدن بی خیال حرف مردم بشین و فقط وسیله ضروی و چیزهایی که لازم دارین بخرید من که خیلی پشیموونم از این همه وسایلی که الکی خریدم.

آخر هفته وسایلارو جمع میکنیم و میاییم خونه خودمون مستقر میشیم و از این همه برو  و بیا تو جاده راحتتتتتت میشیم. 

عید هم یه سفر کوتاه به اردبیل داشتیم و آستارا.

من یه جای جدید میخواستم برم که خدا رو شکر از سفرمون به اردبیل راضیم. جای خوشگل و خوبی بود فقط خیلی سرد بود

حالا اگه مشکل پیش نیادر اول خرداد یه سفر هم شمال بریم که خستگیهارو بشوره ببره.

شیراز هم افتاد شهریور.

از بس همه گفتن عیدنرین شلوغیر و  خوش نمیگذره  وپشیمون میشید.

خانمهای گل اگه با شوهرتون مشکل دارین روابطتون سرده پیشنهاد میکنم باهم برید مسافرت

البته تنها.

نه با یه گروه پنجاه نفری.

کلا سالی یک بار مسافرت با همسرتون میتونه کلی تو بهبود رابطتون تاثیر مثبت بذاره

برای من که خیلی خوب بود

نمیدونم شاید تو گذر زمان دارم عادت میکنم به همه چی

برام دعا کنید انگیزه ادامه تحصیل تو وجودم بیشتر بشه و پشتم باد نخورده تنبل بشم.


سرم گرم باشه کمتر به زندگی گیر میدم.

باور کنید من بعد ۲۶ سال زندگی هنوز نمیدونم چی میخوام از زندگی؟؟؟ ادامه تحصیل؟ شغل خوب ؟ ازدواج؟ رضایت خانواده ام؟

نمیدونم کاش تکلیفم با خودم معلوم بود.

هیچی راضی و خوشحالم نمیکنه.

این خوب نیستتتتتت...

کسی راهکارداره؟؟؟ البته با این توضیح که تا الان هزار تا صبح بیدار شدم  و تو آیینه  به خودم گفتم امروز یه روز تازه است و خدارو شکر بابت همه چیزهایی که دارم.

اما خوشحالیم موقتیه.

راستش یه وبلاگ و میخونم  یه دختری هست دو سالی از من بزرگتره و الان عقد کرده است از یه هات چاکلت خوردن و ذرت خوردن با شوهرش اونقدرررر با آب و تاب تعریف میکنه که من به حالش غبطه  میخورم چه راحت خوشحال میشه. 

که چه خوب سقف آرزوهاش و میدونه.

امیدوارم همه همیشه حالشون  خوب باشه منم همینطور

فعلا...

سلام دوستان عزیزم.

بالاخره سال نودو پنج هم داره تموم میشه.

چه سال بدی بود امسال.

ازرفتنش بسیار خوشحالمممممم.

امیدوارم امسال سال خوبی برای هممون باشه.

خب برای اولین عیدمون وسایل هفت سین خریدم.

از این ظرفهای کوچیک پایه دار با آینه اش.

حالا قراره رفتم خونه بچینمشون.

چون الان خونه مامانم اینهام.

قراره امشب برگردم و دوشنبه بعد از سال تحویل برگردیم.

فعلا اتاق خواب و آشپزخونه رو تمیز کردم.

ولی باید فرش و شامپو فرش بکشم و سرویس بهداشتی و حموم و بشورم.

که میمونه واسه این چند روز باقی مونده.

برای عید هم از تن درست مانتو و شال سنتی طوری خریدم.

مانتوم سنتی سبز تیره است.

با شال عنابی و ساپورت عنابی.

کیف هم تازه خریده بودم نگرفتم.

کفش هم داشتم نگرفتم.

به جاش از حراجی پالتو خریدم و کلی ذوقش و کردم.

خب ما بخش اعظم حقوقمون میره واسه اقساط خونه و ماشین.

از لحاظ مالی تا اردیبهشت تحت فشاریم.

خدایا این دو ماهم رد بشه من یه نفس راحت بکشممممم.

تقصیره علیه.

تو هاگیر واگیر عروسی هم خونه رو عوض کرد هم ماشین جدید گرفت.

این شش  ماه که عروسی کردیم خیلیییییی تو مضیقه بودیم و با سیلی صورت سرخ کردیم خخخخخخ

از اونورم هی بهمون میگن چرا ماه عسل نمیرین؟؟؟

خب معلومه پول نداریم.

یه سفر داخلی دو تومن در میاد.

ما هر ماه حدود چهار  ونیم قسط میدیم.

اسفند شش ونیم دادیم.

واقعا خالی خالی شدیممممم.

من از بی پولی خیلی میترسم.

از اینکه به کسی رو بزنیم.

برامون دعا کنید این دو ماه هم به خیر و خوشی بگذره.

روابط با علی معمولیه.

من واقعادلم یه زندگی رمانتیک میخواست ولی نشدددد....

مقصر اصلی منم.

نباید تحت فشار ازدواج میکردم‌

میدونم حرفهام تکراریه ولی خب اینها اصلیترین اتفاقهای زندگیمه.

امشب هم چهارشنبه سوریه.

من موندم خونه وبیرون نرفتیم.

ولی از سر و صدا به نظر میاد امسال مراعات نکردن متاسفانه.

تا هفت اینطورا عالی بودا ولی الان اوصاع خوب نیست.

امیدوارم هر جا هستین خوش بگذره بهتون حسابیییی.

سر سفره هفت سین برای منم دعا کنید فعلا...