عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی
عروس پاییز

عروس پاییز

زن قوی

سلام خوبید دوستای گلم؟؟؟

یه رابطه ای هست بین نوشتن و حس نوشتن.یعنی هر چی بنویسی مدام حس نوشتن تقویت میشه و هر چی ننویس به سمت ترک نوشتن سوق داده میشی و من   حتی به فکر حذف وبم افتاده بودم.

من هم به نت دسترسی داشتم هم وقتشو داشتم فقط حرفی نداشتم بزنم.

بگذریم.

بریم سراغ تعریفیها.

یادتون میاد گفتم میخوام برم اراک برای اینکه با مدیر اون شعبه صحبت کنم؟؟؟

سه شنبه مدیر تماس گرفت که  خانم فلانی یکشنبه  آینده جشن مدیرهای شهرستانه و مدیر اراک هم هست و تو دیگه نرو  اراک و یکشنبه با من بیا بریم جشن 

هم من هستم هم هماهنگ کننده کل آموزشگاهها.

منم از خدا خواسته قبول کردم.

دیگه خبر خاصی نبود و چهارشنبه همسر اومد و صبح من میخواستم برم  سالن گیوا که شو عروس بود.

شب رفتیم خونه علی اینا که صبح باید ساعت ده سالن میبودیم.   که خیلی مدلهاش چنگی به دل نمیزد  وخیلی خورد تو ذوق همه.کلا پنج تا عروس داشت که همگی با یه مدل مو و با یه مدل میکاپ بودن و همه یه شکل بودن.

از اونجا هم رفتیم مزون پدرزن همکار علی تو میرداماد.

منم مدل انتخابیم و نشون دام و اکی کرد که برام به قیمت تولید بدوزه‌.

کم پف گرفتم برخلاف میلم.


حالا این هفته میزم اندازه هامو بگیره و من مدل دانتل انتخاب کنم.

بعد مزون هم رفتیم آب زرشک خوردیم جاتون خالی خیلییییی خوب بود.

ما زمان دوستیمون و نامزدیمون واسه کافه و یا نهار پاتوق داشتیم

دیگه یه مدته علی میگفت بریم جاهای جدید و امتحان کنیم.

این سری هم رفتیم بلک برگر تو تجریش کلی برگرهای رنگی رنگی داره و خوشمزه فقط ایرادش اینه که فضاش کوچیکه.

خیلی ایده اش جالبه مسیرتون خورد برید حتما.

یکمی این دو روز با هم تو دعوا بودیم متاسفانه و کلا اردیبهشت امسال واسه من اردیجهنم بود و از خدامه که تموم بشه بره.

یکشنبه هم رفتم تو جلسه از ما بهترون.

با مدیر جدیدم آشنا شدم به نظر مرد خوبی میومد کلی خوش وبش کرد باهام.

اصرار داشت که من  از مرداد برم اراک که گفتم من زودتر از بیست و هفت شهریور نمیتونم بیام اراک.

قرار شد از مرداد برم دفتر مرکزیمون که  از اراک پرونده ها فکس بشه برامون منم کاراشو انجام بدم

سر این اصرارش منو کفری کرده بود.

هی میگفتم من تو اون شعبه هفته ای صد تا پرونده ارو ثبت میکنم و سند میزنم اونم تو تایم کم واسترس بالا.

حالا تو کل سال شعبه اراک سیصد تا!!!!پرونده داره( شعبه الان حدودا سالی دو هزارتا پرونده داره) قطعا تو اون تایم بیست تا پرونده میاد که کار یه روز منه.

ولی زیر بار نرفت منم گفتم جهنم مرداد میرم سر کار.

یعنی من تا نزدیک عروسی  سر کارم

بازم هزار بار شکر کارم اکی شد.

چون اونجا احتمالا از تنهایی و بیکاری دق میکردم.

مبلامونم امروز زنگیدن که اون مدل شمارو نداریم بیایید جدید سفارش بدین.منم زنگ زدم به علی که زیر بار نرو من اون مدل و میخوام که ایشون گفتن نه من درستش میکنم تو حرص نخور.

بچه ها سرویس طلا واسه عروسی  این مدل جدید که یه سنگ رنگی بزرگ داره چطوره؟؟؟ بلد نیستم عکس بذارم امیدوارم بتونید مجسم کنید.

مرسی که به یادم بودید دوستون دارم


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حالم داره هر روز بهتر و بدتر میشه.....

سلام دوستای گلم خوبین؟؟؟؟

منم خوبم خدارو شکر ملالی نیست جز دوری همسرم.

پنجشنبه که من سر کار بودم تا عصری.بعدشم شام رفتیم خونه خواهرم اینا به مناسبت روز پدر.

که دیگه به درخواست خود بابام براش کارت هدیه گرفتیم که همونجا دادش به مامانم .الهی فداش بشم پدر من  یه پدر نمونه است که من عاشقشم.

تکیه گاه منه قربونش بشم.

بعد عقدم پدرم برام بزرگتر و عزیزتر شد تنها مردیه که من میتونم همیشششششه بهش تکیه کنم.

خدایا همیشه سایه اش بالای سرم باشه.

آمیییین.

خب بگذریم.

دیگه با خواهری تصمیم گرفتیم بریم جمعه خرید و برگشتنی خواهری هم اومد خونه ما که فردا معطل راه نشیم .

صبح هم رهسپار منیریه شدیم و من واسه باشگاهم دو تا ست ورزشی خریدم و یه ریبوک خوشگل رنگی رنگیییی.

بعدهم رفتیم نهار مهمون خواهر بزرگه بودیم.

بچه ها یه جای جدید رفتیم به اسم رستوران مم مد استیک هاوس.

استیکاش عالیهههه با قیمتهای خوب الان هم تو آفه.

مجتمع آ .اس پ پشت رستوران ته دیگه.تنها ایرادش اینه که یکم ضعیف سفارش میگیرن و دیر میارن ولی به غذای عالیش می ارزه برید حتما.

خلاصه نهار و خوردیم و جدا شدیم هر کی رفت خونه خودش.

منم اومدم  و یه دوش گرفتم ویکم با همسر صحبت کردم و شب هم  تا تونستم شام خوردم خیر سرم رژیمم مثلا ولی به شدت گرسنه بودم انگار نه انگار اون همه نهار خورده بودم.

دیروز هم اولین روز باشگاه بود که خیلییییی عالی بود بماند که من کلی بدن درد داشتم و همش کیسه آب گرم گذاشتم پشت پاهام ولی باز باتمام این تفاسیر عالی بود.

مربیمون یه خانوم همسن و سال من بود که خیلیم. خوش فرم بود و خیلیم جدی بود که باعث شد من بیشتر ازش خوشم بیاد .کلا نمیذاشت وقت به لودگی بقیه بگذره و عالی مدیریت میکرد.

منم له و لورده اومدم خونه و یه دوش آب گرم  گرفتم و شامم جوگیر شدم فقط ماست خوردم که من توش نعنا وآویشن  میریزم و عاشق طعمشم.

خب قبل سال یسری قرار گذاشتم با خودم یکیش ثبت نام تو باشگاه بود  که اکی شد یکیشم این بود که کتاب بیشتر بخونم و این ماه فقط دو تا کتاب خوندم.

جای شرمندگیه واقعا نمایشگاه کتاب داره میاد و من همچنان یسری کتاب که سال پیش خرییدم و نخوندم.

البته توضیح بدم که یکم زیادی کتاب خریدم ولی کلا سال گذشته تنبلی کردم .

این ماه کتاب خاطرات (دیوید فوئنکینوس) و  ظرافت جوجه تیغی(موریل باربری) خوندم خب واسه شروع خوبه امیدوارم این روند ادامه پیدا کنه و مشکلات وسختیها باعث نشه کن از خودم فاصله بگیرم و واسه خودم وقت بذارم.

ما خانوما باید واسه خودمون بیشتر وقت بذاریم که اطرافیانمون هم برامون ارزش قایل بشن..

یه چیز دیگه کلاس یوگا رو هم دوست دارم تجربه کنم اینجا کسی هست  که مربی خوب بشناسه معرفی کنه؟؟؟

چون میگن کلاسش. تا حد بسیار زیادی تحت تاثیر مربیه. 

حالا که  پستم انقدر پخش و پلاست.بذارید اینم بگم از خدامه که این ماه سریع تموم بشه و من از این کارآموزیه یگانه راحت بشم.

باور کنید من با همه جور آدمی میسازم به جز این یگانه.

خیلی دارم تحملش میکنم که حرفی نمیزنم بهش.

خیلی لوده و بی ادبه .

شوخیاش لوسه.

واقعا خانواده ها باید بفهمن لوس بازیای بچه هاشون واسه خودشون جذابه واسه بقیه عذابه.سه تا همکار خانوم دیگمون همش میگن مهسا چطور با هاش ارتباط برقرار میکنی؟؟؟

ولیخب صبر کن که معرف حضور همه هست فقط دارم صبر میکنم.ولی واقعا یک کاه مونده و من اعصابم نمیکشه واقعا.

آخر هفته باید برم شعبه اراک تا با مدیر شعبه اراک برای همکاری صحبت کنم.

بچه ها دعا کنید که جور بشه بدجوری تو این سه سال به درآمدو استقلال عادت کردم و الان سختمه  ونمیتونم از همسر پول بگیرم خواهشا واسه کار اراکم دعا کنید مرسی عزیزای من.

اگه کارمن جور بشه نمیتونیم بریم خونه های سازمانی شرکت نفت چون خارج از شهر ه و من رانندگیم تو جاده تعریفی نداره ولی همسر گفت خونه تو شهر رهن میکنیم و همسر هر روز بره و بیاد البته فاصله اش تا شهر بیست و پنج کیلومتره وبیشتر از نیم ساعت راه نیست.

اگه خدا بخواد پنجشنبه با همسر میریم  اراک که اگه کار من اکی شد یه نگاهی به خونه های اونجا بندازیم.

خب دیگه من کم کم برم خیلی دوستون دارم دوستای گلم هر چند کمید ولی بامعرفتین 

فعلااا.


سلام دوستای گلم خوبی خوش میگذره؟؟؟ خب خدارو شکر.

منم خوبم و روزها مثل هم میگذره.

من تو یکی از شعبات یه مر کز آموزشی حسابدارم.

شیوه استخدام هم اینه که دفتر مرکزی بعد از پذیرشهای اولیه طرف و میفرستن یکی از شعبات برای آموزش..

بعد از عید یه دختر خانوم به شعبه ما معرفی شد که آموزشش بدیم برای شعبه سعادت آباد.

این خانوم دوسال از من کوچیکتر و تو این مدت با هم دوست شدیم.

من خودم زود باهمه صمیمی میشم و تقریبا با همه دوست میشم.

خودم از دوره کارآموزیم تجربه خیلی خوبی داشتم

یه خانوم با حوصله و مهربون و دلسوز هم بود که کلی کار یادم داد.

منم خواستم همینجوری باشم که نه تو کارش بمونه نه اینکه با بداخلاقی سردش کنم.

این خانوم اسمش یگانه است.

دو سه روزی گذشت و من بهش سند زدن با نرم افزارو یاد دادم و طبیعتا باید باقی سندهارو میزد و لی شش تا زد و گفت خسته ام حوصله ام نمیکشه میشه شما خودت بزنی؟؟؟؟ منم براش توضیح دادم عزیز من بزن کارو یاد بگیری و اگه قراره اشتباه کنی تو دوره کارآموزیت باشه. ول اوشون گوش نکرد.

منم گفتم اگه اصرار کنم فک میکنه خودم میخوام کارامو بندازم گردنش.منم حرفی نزدم دیگه.

گذشت و ایشون از روز سوم ۹ صبح اومد سر کار.مدیرمون از اول گفت مسولیتش با خودت و خودش و راحت کرد.

بهش تذکر دادم که درسته کارآموزیه ولی باید آن تایم باشی و داری انگشت میزنی و سر ماه بازخواستت میکنن منم هر روز از کارایی که میکنی گزارش میدم و نمیتونم دروغ بگم چون اگه از این در بری بیرون و کار بلد نباشی من و بازخواست میکنن حتماااا.

و یگانه هم گفت من صبها بد بیدار میشم و سختمه( حالا تو که سختته چرا میای سر کار؟)‌ 

امروز مسول نیروی انسانی زنگ زد و با من صحبت کردن که این چرا اینجوری میاد چرا کار نمیکنه منم گفتم نمیتونم کسی و مجبور کنه من میگم باید بیست تا بزنی دو تا میزنه میگه خسته شدم صبحم زیر بار نرفته و من بهش تذکر دادم.

گفت چون معرف داره خیالش راحته که که نگهش میدارن ولی نمیدونه که سه نفر دیگه هم با معرف جای دیگه مشغول آموزشن هر کی تو این دو ماه بالاترین امتیازو بیاره استخدامه.

ازم خواست منصفانه نمره بدیم بهش. 

بگذریم جدا از تمام این مسایل چیزی  که باعث شد من واسش پست بذارم پست خانوم خونه راجع به احترام گذاشتن بوودو این خانوم بی ادبه خیلییی.البته با من تواین مدت در نهایت احترام صحبت کرده و ادب و رعایت کرده ولی با بقیه نه.

ما یه سرایدار داریم که شصت و خرده ای سالشه به خاطر سنش تمام کارمندا رعایت حالشو میکنن ولی این خانوم اصلا.مدام داره میگه برام آب بیار چایی بیار.غذامو بذار تو فر. با یه لحن بد اینارو مگه سلامم به این آقا نمیکنه.ظرفهاشم نمیشوره و این بنده خدا زحمتشو میکشه براش.

اوایل واسم جای سوال بود که چرا اینجوریه اخلاقش تا یکم بیشتر که گذشت شروع به تعریف کردن از خودش کرد‌.من فهمیدم که این خانوم کلا مدلش اینطوریه..

مثلا مدام داره از بی احترمی و لجبازیاش با خانوادش صحبت  میکنه و با افتخارر.

امروز میگفت خالم اومده تو اتاقم  گفته یگانه پاشو بریم بیرون گفت من تو حال خودم بودم یهو یی اومد داخل اتاقم و منم ترسیدم و داد زدم خالهههه یا میری بیرون یا خودم میندازمت بیرون انقدر بلند و محکم گفتم که همه موندن وخالم اصلا حرفی نزد ومنم تا شام بی اعصاب بودم..

گفتم خاله ات هم سنته؟؟ گفت نه بچه هاش بزرگن.این البته مشتی از خروار هنرنماییاشه.

خواستم بگم عزیزم موندنشون از تعجبه که این حجم  بی ادبی و بیشعوری چطور تو یه نفر جمع شده؟؟؟

یکم واسه نوشتن این پست دودل بودم چون مدام میگه من خیلی ازت خوشم اومده و برم حتما دلم تنگ میشه برات و خیلی تو خوبی و از این حرفها  منم  تو جوابش فقط لبخند بهش تحویل میدم.

البته که باهاش مهربونم ولی دوسش ندارم.

از وقتی که وبلاگ خون شدم تو فضای مجازی از این دست آدم ها زیاد دیدم و جای تعجب داره خواننده هاشونم تاییدشون میکنن.

منم خودم سراسر ایرادم ولی خیلی سخته برام یسری بی اخلاقی داره برامون هنجار میشه انگار.

الان بی ادب بودن لوس بودن و مغرور بودن نشون میده طرف چقدر کوله. 

خب دیگه بسه گلایه.

شدم مثه مامان بزرگها.هی نصیحت میکنم.

راستش این سرایدارمون خیلی محترم و مظلومه و این رفتارایی که این خانوم باهش کرده خیلییی اعصابمو خورد کرد و باعث شد بیام اینجا درد و دل کنم و صد البته که به یگانه چیزی نمیگم 

چون شکسپیر میگه:«کار اصلاح تمام آدمها با ما نیست»