-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آذر 1397 00:55
ژاپنیها (البته یه عده اشون)میگن تو زندگی بعدی شبیه کسی میشیم که توی زندگی قبلی عاشقش بودیم. اعتقاد باحالیه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آذر 1397 17:42
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم.....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آذر 1397 16:14
علی هنوز از ماموریت نیومده. یعنی اومدها ولی فردا صبحش رفت اصفهان.. به هر حال امشب میاد. بعد از کارم میرم خونه ی مامانم اینها. اینه که خیلی تو راهم.خسته هم میشم و نمیرسم به هیچ کاری. سالگرد شیدا نرفتم. چون حالم بد میشد. مامانم گفت بیا زشته ولی منم نرفتم . یکم زودتر سالگردش و گرفتن. چقدر زود دو سال گذشت. دلم براش خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آذر 1397 19:39
مامانم زنگ زد بهم رفت پشت خطم. بعد که بهش زنگ زدم گفتم با دوستم صحبت میکردم. گفت خیلی رفیق بازی. یا دوستت خونتونه. یا باهاشون کافه ای. یا چت میکنی یا تلفنی صحبت میکنی. دیدم حرف حساب جواب نداره زدم به در شوخی. ولی مامانم کلی دعوام کرد. به نظرم دوست نباشه زندگی نمیگذره اصلا. من از هر دوره دو سه تا دوست خوب دارم که اونها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 آذر 1397 17:03
دیگه نمیلنگم و درد پام خیلی کمتر شده. نمیتونم ماشین علی و بردارم چون میترسم باهاش تصادف کنم و هنوز هم در واقع بی ماشینم. از محل کارم تا خونه فاصله اونقدری نیست که آژانس بگیرم ولی پیاده هم سخته تو این هوا. من فرشها و مبلام روشنه خیلی زود خاک میگیره. دوس دارم بدمشون برن همه رو سرمه ای بگیرم. خواهر شوهر میخواست بیاد واحد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آذر 1397 00:19
بی حوصله شدم. بی انگیزه. مثل کسیکه سر کلاس هشت صبح نشسته و منتظره کلاس تموم بشه ولی تا هشت شب کلاس داره. همون حال و دارم. خسته ام. میخوام برم جایی که کسی و نبینم. میخوام برم جایی که زبون هیچ کس و نفهمم. هیچ چیزی بهتر نمیشه. هیچ چیز. از تظاهر خسته ام. حتی اینجا هم کامل نمینویسم تا تلقین کنم همه چی خوبه ولی من خسته ام....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1397 19:25
اینهایی که به عشق سابقشون که به هر دلیلی تنهاشون گذاشته میگن دیر اومدی و چرا رفتی و نمیتونم ببخشمت و درک نمیکنم. پس عاشق نبودن.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 آذر 1397 20:15
فیزیوتراپی خیلی وقتم و میگیره نمیرسم بیام وبلاگ. هفته پیش یه عروسی و یه تولد رفتم. تا آخر ماه یه تولد دیگه و یه مراسم عقد باید بریم. فامیل شلوغ داشتن نتیجه اش میشه همین. بعد ازدواجم قدر خانواده ی خلوتم و بیشتر میدونم. ما سالی دو سه تا عقد و عروسی و تولد میریم. همشم وسط هفته است علی عسلویه بود چند روز ی. دلم براش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آبان 1397 11:41
این چند روز سرم به باز کردن گچ پام بند بود دو جلسه هم فیزیوتراپی رفتم. یکم درد دارم. خیلی کمم میلنگم. حالا با این وضعیت خانواده علی پنجشنبه اومدن مهمونی. دامادشون پای من و دید اینقدر معذب شد خودش. ولی خواهر و مادرش اصلا به روی خودشون نیاوردن. خود علی غذا از بیرون گرفت پذیرایی کرد. منم یکم کمک کردم. مثلا ظرفهارو آماده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آبان 1397 11:00
Hey you ازpink floyd و هر بار گوش میدم انگار بار اولمه. گوش بدید و لذت ببرید.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آبان 1397 11:02
علی دوست نداره من با یسری از دوستهای قبل ازدواجم ارتباط داشته باشم. چون ذهنش بسته است. چون اونها پسرن. به بچه های گروه کار نداره ولی به اینها کار داره. تا هم حرف بزنم دعوا میشه. میگه به بابات بگو هر چی بابات بگه خب بابامم نمیذاره. چرا آخه؟؟؟؟ دلم واسه جواد تنگ شده. خیلی دوست خوب و با معرفتی بود. ولی علی بیشتر از همه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آبان 1397 14:22
دیشب از درد پا ساعت دو بیدار شدم تا چهار نخوابیدم. صبح خیلی سخت و به شکل آلوی پف کرده اومدم سر کار. امروز بسیار روز خلوتی و داریم. چون سه روز تعطیلی بود هفته ی پیش کل کارهارو تحویل دادیم کاری از هفته ی پیش نداریم. یکی دو تا نمونه ی تجدید کشت داشتیم خودم انجام دادم. چهار پنج تا نمونه امروز داشتیم دادیم کار آموزها....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آبان 1397 17:06
من تک و توک از یسری پسرها شنیده بودم و جابه جا چند جا خونده بودم که یسری پسرها مینالن که چرا دخترها برای ازدواج شرایط مالی طرف براشون مهمه یا چرا فلان درخواست مالی و دارن؟؟؟ خب چرا توقع دارین که بدون چشم داشت مالی ازدواج کنن؟؟؟ برای چی دختر باید دختر بره تو رابطه ای که پسراز پس خرج و مخارجش برنمیاد؟؟؟ حداقل ازدواج...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آبان 1397 20:44
همه رفتن سفر فقط ما موندیم خونه حوصله ام سر رفته. با این پا حبس شدیم تو خونه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آبان 1397 11:30
خواهرشوهر یک ماه پیش ماشین خرید شیرینی به همه نون خامه ای!!!!!!!!!!! داد. حالا از ما شام میخواد. اونم بریم دربند یا درکه یا میگه بریم لواسون!!! چقدررر همتون پر رویین. خودت یه جعبه نون خامه ای میگیری دستت میایی و خجالتم نمیکشی. علی ساده ام میگه باشه. اومدیم خونمون گفتم هیچچچچ جا نمیریم. جمعه نهار بریم خونه بابات همونجا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 آبان 1397 22:58
ماشین جدیدو خرید. زنگ زد بیا پایین بریم دور بزنیم. لنگون لنگون رفتم جلوی در. میخواستم نشون بدم هیچ ذوقی ندارم. چون راضی نبودم که همچین هزینه ای کنیم واسه ماشین. ولی وقتی سوار شدیم و دور زدیم نیشم تا بناگوش باز شد و هی لعنت فرستادم به شانس و پام که نمیتونم پشینم پشت فرمون. خداروشکر. امیدوارم همه بی ماشینها ماشین دار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 آبان 1397 16:43
خواهر شوهر تو این بیست روز یک بار اومده سر زده . اونم یک ساعت. تو اون یک ساعت من اصلا باهاش حرف نزدم فقط جواب احوالپرسیش و دادم. الانم زنگ زد به گوشیم جواب ندادم. حوصله اشو ندارم. فقط وقتی کار داره میاد سراغ من. ولی اعصابم و بهم نمیریزم. هوا چه خوبه . یعنی عالیه. تهرانم خلوت شده . علی رفته ماشین ببینه که اگه شد بخرتش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آبان 1397 17:21
بیست ویکم باید گچ پامو باز کنم ولی انگشت کوچیکه پام هنوز درد داره.البته اون آتل داره.چمیدونم چی میشه. منتظرم پنج تا ازدوستام بیان عیادتم. تو این بیست روز بار سومشونه میان. بس که دو بار پیش خوش گذشته بهمون. لعنتیا اینجا شده پاتوقشون
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آبان 1397 15:23
میگفتن تا نرید زیر یک سقف هم و خوب نمیشناسید. من فکر میکردم این حرف صحیح نیست . ولی الان بعد از دوسال فهمیدم چقدر درست و به جاست. من یسری ویژگیها بود که از علی نمیدونستم و بعد از زندگی باهاش فهمیدم به اونها کاری ندارم. بحث من اون عادتهایی بود که برام جالب بود و الان میفهمم خوب نبوده. اولیش سحرخیز بودن علی من خیلی دوره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آبان 1397 00:13
سر کار واقعا اذیت میشم هر چند همه هوام و دارن ولی خودم معذبم. کلا داغ پیاده روی موند به دلم پاییز. امیدوارم پام جراحی نخواد. دوست دارم یه خونه داشتم که هر وقت دلم میگرفت چند روز میرفتم اونجا تنهای تنها دور از همه. پام بهتر بشه علی و راضی میکنم بذاره تنهایی برم سفر یه سفر دو سه روزه. برم یزد. امیدوارم بشه. در جست و جوی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 آبان 1397 13:01
تصادف کردم سرعت ماشین کم بود ولی خب پام شکست.. خیلیم درد داره واسه همین نبودم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 مهر 1397 12:47
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مهر 1397 18:04
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مهر 1397 14:54
دیشب خونه ی عمه اش بودیم. فقط اونجاش خوب بود که شوهر عمه اش میگف بیا آیفونمون و درست کن مگه تو برق نخوندی؟؟ خیلی خوش گذشت تا وقتی که ... مادر شوهرم اومد... به من میگه چرا انقد لاغر میکنی؟؟؟ به علی میگه چرا میخوایی برین سفر الان شمال سرده به عمه علی میگه چرا عروست نمیاد مهمونیت؟ مگه قهرین؟ به دختر عمه علی گیر داده بود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مهر 1397 11:25
هفته ی پیش بدون تعطیلی کامل رفتم سر کار. اولین تجربه ام بود. حالا اون هفته هیچی این هفته تموم نمیشد. آخیششششش امروز پنج شنبه جانِ و خلاص میشم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریور 1397 12:21
روز تعطیل سر کار اومدن خیلی سخته. قراره دو بریم خونه حالا ببینیم چی میشه. هوا داره اونجوری میشه که من میخوام
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 شهریور 1397 12:19
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریور 1397 22:36
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریور 1397 13:18
من واقعا از فحش و سیگار بدم میاد و جدیدا انگار این دو تا رابطه ی مستقیمی با روشنفکری دارن. زمان ما کتاب خوندن(کتاب خوب) خوندن بود. ما هفته ای دو تا کتاب میخوندیم. لیست ۱۰۰۱ کتاب قبل از مرگ و داشتیم و تیک میزدیم. میرفتیم نقد فیلم هارو میخوندیم. انجمن ادبی جلساتش و میرفتیم. نمایشگاههای عکس و نقاشی میرفتیم. یعنی هنوزم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریور 1397 12:57
فهمیدم اون هفته ای که تو مرداد من نبودم جمعه اش با دوستاش رفتن جاده چالوس. به منم نگفته. از این میسوزم من محدودش نمیکنم اگه میگف میذاشتم بره. خودش هم مونده چرا بهم نگفته. تا میام یکم باهاش خوب بشم گند میزنه به همه چیز. خط قرمز من دروغه شاید اینها کارمای رفتار منه. که قلبم کامل تو زندگیم نیست. ولی دروغ هم نمیگم... قهر...